#دردسر_پارت_22

-حالا بیا با خودش حرف بزن

-باشه قربانت خدافظ

با تموم شدن تلفنش اسانسور هم ایستاد

یعنی جریان چیه؟

وارد دفتر شدم.کریمی پشت میزش بود .با اون صدای مزخرفش گفت:

-چه عجب خانوم خاکی دیر نکردید.

با خونسردی گفتم

-دیر هم میکردم باید به اقای صفری جواب پس میدادم .

راه افتادم سمت اتاقم و پشت میزم نشستم

یکم با کارام مشغول شدم که در باز شد و کریمی اومد داخل

-خانم خاکی .اقای فاتحی و برادرشون با اقای صفری جلسه دارن خواستن شماهم حظور داشته باشید

تعجب کردم

-بدونه هماهنگی؟

کریمی-اطلاعی ندارم فقط سریع تشریف بیارید

-باشه میام الان


romangram.com | @romangram_com