#دردسر_پارت_170

تیکه های بزرگ و کوچک و میکشید بیرون .

کلافه شده بودم .

دیگه گریه نمیکردم فقط به پارچه کشیده شده روی تخت چنگ میزدم .

اما زیاد نگذشت که اون دردم از بین رفت .

یه جایی از کف پامو بخیه کرد و بعدم پانسمان .

لبخندی بهم زد و گفت

-دختر مراقب باش .خیلی بد پات زخم شده بودا .بزار به شوهرت بگم بیاد داخل که کارم تموم شد

غریدم

-اون شوهر من نیست .

چپ چپ نگاهم کرد و بی حرف سهرابو صدا کرد.

داخل شد و با دیدن من حرفی نزد .

مشغول صحبت با دکتر شد و منم با سکوت به پام خیره شدم .

اومد سمتم و خیره شد تو چشمام و گفت

-میتونی راه بیای؟

با حرص گفتم


romangram.com | @romangram_com