#دردسر_پارت_159

خوشبختی برای من زهره . نگار نالید

ـ باران

لبخندی پر از حرص زدم

صدای عرفانم بلند شد

ـ باران جان خوش اومدی

با حرص گفتم

ـ ببخشید مزاحم معاشقتون شدم

به سمت در اتاقم رفتم

داخل شدم و پناه بردم به پشت پنجره و پاکت نقره ای سیگارم

چه هم اغوشی بود

پوزخندی زدم

چه عاشقانه

کم کم چشمام سوخت و ریزش اشکامو احساس کردم

حتی نیومدن برای توضیح ..

این سوال مدام تکرار میشد


romangram.com | @romangram_com