#دردسر_پارت_108



خندیدم

باورم نمیشد ولی خیلی داشت بهم خوش میگذشت .

صورتیه رو داد دستم و خودش با سر فرو رفت تو سفیده .

وقتی ازش دل کند که چوبش مونده بود .

من حتی دست به پشمکمم نزده بودم .

تمام دور دهنش سفید بود و تیکه پشمک دور لبش چسبیده بود .

خندیدم و از تو جیبم یه دستمال در اوردم و گوشه های لبش رو پاک کردم .

-شکمو .

- لاغر

دست از کار کشیدم .خیره نگاهش کردم و گفتم :

-بله؟

با خنده نگاهم کرد و گفت:

-میگم اگه دریاچه اینجا مرغابی لاغر داشت چقدر جذاب میشد .

خندیدم و ادامه صورتش و پاک کردم و دست از کار کشیدم


romangram.com | @romangram_com