#درنده_ولارینال_پارت_97


- فقط مساله این نیست الویس . قدرت تا یه جایی عالیه .. لذت بخشه ... اما حتی نمی تونم تصور کنم وقتی رو که حواس پنجگانش بیش از حد کار کنه و قدرت بازوهاش به قدری بشه که نتونه حتی چیزیو یه کم فشار بده و لمس کنه و خشم ... خشمی که نمی تونم حتی بهش فکر کنم که اون موقع چه شکلی میشه .

بریان چشمانش را تنگ کرد :

- نمی ذاریم تا جایی که ممکنه کسیو بکشه . من کنارشم .

* * *

ملیساندرا بالای صخره ایستاد و به دشت سرسبز پایین آن نگاه کرد . کوههای تیز و صخره های برنده و دشت زیبای پر از گل های سفید . چند خرگوش خاکستری و قهوه ای میان گلها می دویدند . لبخندی روی لبهایش نشست . سر گرداند و گفت :

- اون طرف زیبا به نظر می رسه .

روهان که همگام با بریان آیدن را همراهی می کرد پاسخ داد :

- دنیای آدمها پر از ضعف های دوست داشتنیه ... باید ببینیشون وقتی تقلا می کنن تا ساده ترین کارها رو انجام بدن ... وقتی برای جبران ضعف هاشون فکر می کنن ... وقتی قوانین طبیعت رو کشف می کنن تا بهشون برای پیش برد زندگی کمک کنه .

حالا آیدن هم روی صخره ایستاده بود . چشمانش را تنگ کرد و به دشت سفید خیره شد و زیر لب گفت :

- از دور شاید جالب باشه ... وقتی از دور منظره یه شهر چراغونی شده رو می بینی .. ماشین هایی که تمام خیابون های آسفالت رو پر کردن . ترافیک و صدای بلند موسیقی یه کافه . مردمی که آرزوهای بلند و عمر کوتاهی دارن . وقتی درگیر زندگی آدما بشی گاهی به روزمرگی عادت می کنی . انگار نه انگار که فرصتت برای زندگی محدودتر از اونه تصور بکنی . هر روز صبح تلویزیون روشن میشه و سیاستمدارای احمق رو می بینی که دارن پشت سر هم بهت دروغ می گن . اما عجیبه ... مردم برای زندگی کوتاهشون بیش از حد تقلا می کنن به جای اینکه ازش لذت ببرن فقط خودشون رو به آب و اتیش می زنن ... و اینجاست که زشتی ها شروع میشه .

بریان شانه ای بالا انداخت :

- نصف حرفات رو نفهمیدم آیدن اما فکر کنم سالار و تئون هر کاری کردن ، داره جواب میده .

آیدن اخم کرد :

- آره ... شکنجه کردن من تا سر حد مرگ و تشنگی دادن به من تا مرز خشک شدن .... داره جواب می ده .

روهان خندید :


romangram.com | @romangram_com