#درنده_ولارینال_پارت_95


- بیا اینجا ._ سپس به محافظان اشاره کرد _ شما می تونی برین .

محافظان اطاعت کردند . شیلا با تردید کنار آدریان روی کنگره ایستاد و به منظره زیبای شهر و کوه های سفید و پوشیده از برف نگریست . آدریان علی رغم نگاه تحسین برانگیزش به شیلا در لباس بلند و نقره ای رنگش ، گفت :

- خیلی لاغر و ضعیف به نظر می رسی ... چیزی نمی خوری ؟

شیلا سرش را پایین انداخت :

- به قدر نیاز می خورم ... زنده می مونم ... نگران نباشین .

آدریان بی مقدمه پرسید :

- تو به آیدن فکر می کنی ؟

- اون اوایل آره اما حالا بعد از اینکه اینهمه گذشت ... فقط به این فکر می کنم برگردم خونه ... دلم برای هوای آفتابی و شن های گرم ساحل تنگ شده .

آدریان به برق اشک در چشمان شیلا خیره شد . دست چپ ظریف شیلا را میان دستانش گرفت و فشرد و گفت :

- کاش می تونستم برت گردونم .... کاش می تونستم گرم نگهت دارم .

شیلا سر بلند کرد و به چشمان آدریان خیره شد . آدریان نمی فهمید چرا قلبش به شدت می تپد . شیلا خیلی ناگهانی دستانش را از آدریان جدا کرد و قبل هر عکس العملی از طرف آدریان به سمت اتاقش حرکت کرد . آدریان ایستاد . چند دقیقه بعد صدای کوبیده شدن درب اتاق شیلا به چهارچوب و بسته شدنش به گوش رسید . با دستش به سینه اش کوبید ، این فسردگی قلب و مجرای نفسش را نه می فهمید و نه می توانست تحمل کند .

* * *

سرش را با بی حالی بالا آورد . تئون پرسید :

- حالت چطوره آیدن ؟

آیدن با خشم گفت :


romangram.com | @romangram_com