#درنده_ولارینال_پارت_86
راد با آنها همگام شد :
- بعضی حیوونای وحشی هیچ وقت رام نمی شن... برای موجودی مثل اون ... یعنی فکر می کنی از پسش بر بیای ؟
سالار ابرویی تاب داد :
- من گرگ ها رو تربیت می کردم راد . من دوتا پلنگ و یه ببر دست آموز داشتم .. در عین اینکه زندگی وحشی و بی نظیرشون رو داشتن ... گاهی به من سر می زدن ... چندین بار از مرگ حتمی نجاتم دادن ... تا اینکه اون ببر .. به خاطر من مرد . در حالی که توله هاش چند هفته دیگه به دنیا می اومدن .
راد که به وضوح تحت تاثیر قرار گرفته بود ، گفت :
- اما درباره موجوداتی مثل اون ...
تئون اصلاح کرد :
- اصطلاح موجوداتی مثل اون عملا معنایی نداره ... اون فقط خودشه ... تنها نوع از گونه خودش در گذشته و حال و فکر نکنم هیچ کس دیگه در آینده چنین جنایتی رو در حق یه نوزاد انجام بده ... ما هم نمی گیم رام کردن اون به آسونی ببرهاست اما این تنها راهیه که داریم .
صدایی پاهای سوارکاری توجهشان را جلب کرد . سر گرداندند . الویس از اسب دورگه اش پایین پرید و با لحن سردی گفت :
- این اسمیه که روش میذارین ؟ جنایت ؟ کاری که من برای آیدن کردم جنایت نبود .
دو سوارکار دیگر پشت سر الویس پیاده شدند : بریان و روهان
سالار رو به الویس کرد :
- جنایت نبود ؟ دارین میگین که انکار می کنین چه بلایی سر آیدن اومده ؟
الویس حالت دفاعی گرفت :
- من جاودانه بودم ... نمی تونستم ببینم پسرم جلوی چشمهام بمیره ... یه عمر هفتاد و هشتاد ساله انسانی در برابر جاودانگی من یه پلک به هم زدن بود ... و من اون رو از دست می دادم و تا ابد دلتنگش می موندم ... و تا ابد به خاطر مرگش عزادار می شدم ... ابدیت برای یه خون آشام خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرش رو بکنین .
بریان چشمان سنگینش را ه الویس دوخت :
romangram.com | @romangram_com