#درنده_ولارینال_پارت_120
- البته .. با کمال میل .
ملیساندرا دوباره شکایت کرد :
- چرا اون ؟ خودم از پسش بر میام .
- می خوای با ما بیای یا نه ؟ پس دیگه شکایت نکن .
* * *
- می تونستیم با همون لباس های خودمون بریم .
بریان اما بر خلاف ملیساندرا اعتراضی نداشت . گویی تنها چیزی که از ذهنش می گذشت ، شیوه مذاکره با کاستار بود . آیدن آن دو را از نظر گذراند و بی اختیار خندید :
- افتضاح شدین . اما نمی تونیم خیلی توجه ها رو جلب کنیم .
ملیساندرا شلوار چرم منعطف و قهوه ای رنگی به پا و تی شرت کتان تیره ای به تن داشت و بریان در پیراهن مردانه ای که به شدت ناشیانه طراحی شده بود ، نا خرسند به نظر نمی رسید . شلوار ضخیمش را درون چکمه های چرمش فرو برده بود و کلاه آفتابگیری به دست داشت . خیاط برای آیدن هم از همان شلوار ضخیم دوخته بود اما در طراحی تی شرتش بیش از لباس بریان دقت کرده بود . بریان کوله چرمیش را بست و گفت :
- فکر نکنم چیزی دیگه ای مونده باشه . فقط می مونه روهان که باید مرز رو باز کنه .
ملیساندرا که هنوز با موها و لباسش درگیر بود ، گفت :
- گفت وقتی مرز باز شد ، خبرمون می کنه .
الویس وارد کلبه شد . سر تا پای آیدن را بر انداز کرد و گفت :
- خیلی چیزا اونطرف تغییر کرده آیدن .... تو قریب به ده سال اونجا نبودی .
آیدن لبخند زد :
- چی می خواسه تغییر کنه ؟ ماشین ها شاید لوکس تر شده باشه و تلفن ها پیشرفته تر ... کامپیوتر ها عجیب تر ... آدمها .. همون آدمان عمو الویس . در ضمن ما سعی می کنیم خیلی از شهر ها عبور نکنیم ... جنگل ها برای سفر مناسب ترن ... وقتی که اسب زیر پامون باشه ... مگر اینکه بگی سه تا موتور سیکلت برگمان پشت این کلبه قایم کردی .
romangram.com | @romangram_com