#درنده_ولارینال_پارت_105
رزالین با تحیر گفت :
- اما اعلی حضرت ؟
آدریان پیراهن سیاه را به گوشه ای پرت کرد و گفت :
- اسم من آدریانه . تکرار کن ... آدریان .
رزالین یک قدم به عقب رفت و اینبار با اندکی ترس گفت :
- آدریان .
- خوبه ... می خوام دیگه حتی به کلاغ های سیاه نگاه نکنی .
- اما آدریان ... تو ... تو ..
- فهمیدی چی گفتم ؟
- فهمیدم اما نمی تونم .
آدریان شانه رزالین را به شدت فشرد و فریاد زد :
- می تونی ... باید بتونی .
رزالین سعی کرد لحنش شجاعانه اش را حفظ کند :
- تو بهم گفتی درک می کنی .
- دیگه نه ... هفت سال گریه و زاری و سیاه پوشی کافی به نظر می رسه .. دیگه نه ..
romangram.com | @romangram_com