#درنده_ولارینال_پارت_101
بریان با عصبانیت گفت :
- و من نمی دونم چرا فکر کرده برادرخوندگی ای بین روح من و آیدن وجود داره ؟
آیدن شمشیرش را پایین آورد و رو به بریان گفت :
- تو برادر منی بریان .. و هیچ چیز اینو عوض نمی کنه ... من از این حرف منظوری ندارم اما پدر فرمانده نیکاناس رو در وجود تو می بینه . واسه همین این همه بهت علاقه داره .
بریان اخم کرد :
- اسم اون مرد رو جلوی من نیار آیدن .
- ببخشید . اما چون فرمانده نیکاناس و پدر این رابطه برادرخوندگی رو با هم داشتن .. پدر فکر می کنه شاید من رو تو هم ...
آدریان با بیتابی و بی حوصلگی گفت :
- بی خیال .. تمرینتون رو بکنین ... خودتون رو به خاطر رابطه عجیب غریب پدر عصبی و درگیر نکنین . بریان ... تو هیچ نسبتی با اون مرد نداری .. تو برادر مایی ... همیشه بودی و خواهی بود . حتی مادر هم تو رو مثل پسرش دوست داره .
بریان لبخند زد :
- شاید بیشتر از پسراش ... کاش می تونستم این احساسات منعطف انسانی رو درک کنم .
آیدن چند قدم به بریان نزدیک شد و شانه اش را فشرد :
- بی خیال ...
بران شانه ای بالا انداخت اما آیدن در یک چشم به هم زدن تیغه شمشیرش را زیر گلوی بریان گرفت و در حالی که می خندید گفت :
- می خوای انعطاف عاطفی بیشتری به خرج بدم ؟
romangram.com | @romangram_com