#در_تمنای_توام_پارت_89
آلما گفت:مزه نریز فقط یه هندونه ستا.
-ا،آلمایی داشتیم؟
آلما لبخند زد.بهروز از صمیمیت آلما و کیان بار دیگر تعجب کرد.چرا همه ی مرداهایی دوروبر آلما با او احساس صمیمیت می کردند؟ فرشته وقتی او را کنجکاو و درگیر دید گفت:تو فکرش
نرو،آلما رو همه دوس دارن،کیان مثه داداششه.
اما برای بهروز رابطه ایی به اسم خواهر و برادری آن هم مگر به خونی وجود نداشت.نکیسا که از نگاه های خیره ی بهروز خسته شده بود آرام گفت:چرا با این پسره اومدی اینجا؟
آلما با حاضرجوابی گفت:باید از تو اجازه می گرفتم؟
نکیسا با حرص نگاهش کرد و گفت:نه نباید اجازه می گرفتی....
برای آنکه حرص و عصبانیت آلما را درآورد گفت:اصلا مهم نیستی که بخوام بگم چیکار کنی؟هرکاری دوس داری بکن،می خوای پاشو برو تنگش بشین.
صورت آلما از عصبانیت سرخ شد.با دندانهایی که روی هم می فشرد گفت:خیلی زبون نفهمی!
-نه اندازه تو خانم کوچولو!
دستان آلما مشت شد.نکیسا با ل*ذ*ت نگاهش کرد و در دل گفت:حقته تا تو باشی واسه من اینقد بلبل زبونی نکنی.
آلما رویش را برگرداند.فرشته به آرامی گفت:چیزی شده آلما؟
آلما چند بار نفس عمیق کشید تا عصبانیتش از بین برود.به زور لبخندی زد و گفت
-نه فقط احساس گرما می کنم.دلم می خواد برم خونه.
کیان صدایش را شنید گفت:کجا آلما تازه سرشبه که؟!
آلما چشم غره ایی به کیان رفت.نکیسا با شیطنت لبخند زد.ماهان پرسید:راستی نکیسا این قضیه صبح چی بود؟ زنگ زدم توپت پر بود؟ تونستین یعقوبی رو بگیرین؟
نکیسا با غرور گفت:مگه کسی تا حالا تونسته از دست من فرار کنه؟ رفته بود خونه یکی از دوستای قدیمیش قایم شده بود.فک کرده بود اونجا شناسایی نشده...کل یگان ریختن
دستگیرش کردن.
کیان گفت:حالا از دست کی فرار کرده بود؟
نکیسا اخمی روی صورت نشاند و گفت:یه سرباز، تازه پستش افتاده بود کلانتری ما...اما ادبش کردم دو ماه اضافه خدمت خورد یه ماهم انفرادی.
آلما زیر لب گفت:بداخلاق..اونجا هم کسی از دستش امان نیست.
نکیسا فشاری به دست آلما آورد و گفت:شنیدم.
آلما با بی مهری سرش را برگرداند.ماهان قلیانش را وسط نهاد و گفت :کی می زنه؟
فرشته دستش را دراز کرد و گفت:من امتحان می کنم.با طعم چیه؟
-دو سیب،یکم سنگینه اما من عاشق این طعمم.
-خوبه منم دوس دارم.
کیان متعجب به فرشته نگاه کرد.اما خیلی زود تعجب جای خود را به اخم داد.دیدن فرشته در حال قلیان کشیدن میان 4 مرد اصلا برایش جالب نبود.ناخودآگاه دستش را دراز کرد.قلیان را از
فرشته گرفت و گفت:
-برای شما همین قدر کافیه.
romangram.com | @romangram_com