#در_تمنای_توام_پارت_42


کاکتوس لبخندی زد و گفت:میگن آدمایی که از کاکتوس ها خوششون میاد آدمای خاصی هستن.

فرشته ادامه داد:خاص با علایق عجیب!

آلما نگاه نوازشگرش را به کاکتوس هایش دوخت و گفت:مثه بچه های منن.عاشقشونم.

صدای نکیسا توجه هر 3 را جلب کرد که گفت:شگفت انگیزه که یه آدم فقط دست رو چیزای خاص می زاره.

آلما تند و تیز نگاهش کرد.متوجه کنایه اش شد که خودش را خاص معرفی کرده بود که آلما دست رویش گذاشته بود.آلما در جوابش گفت:بله ولی چیزای

خاص واقعا خاص نیستن.فقط شکل خاص بودن رو دارن.و گرنه از درون از معمولی هم معمولی ترن.

اخم روی چهره ی نکیسا نشست.با غیظ گفت:چشم بصیرتت اشتباه دیده پسرعمو

فرزانه و فرشته متعجب به آن دو نگریستند.می دانستند که آن دو دیگر نامزد نیستند.اما فکر نمی کردند تا این حد از هم کینه داشته باشند.

آلما در جوابش گفت:نخیر من کور بودم کاش فقط یه اشتباه بود.

نکیسا خواست دهان باز کند که فرشته فورا گفت:دعوا سر چیه؟ کاکتوسا؟

هرسه متعجب به او نگاه کردند.یک دفعه همگی خندیدند.فرزانه به پشت کمر فرشته زد و گفت:خوشم میاد گاهی خوب حرفایی می زنی.

فرشته متعجب گفت:مگه چی گفتم؟!

فرزانه گفت:ولش کن خواهری

نکیسا گفت:خیلی خب خانمای محترم حاضرید منو برای خرید کردن همراهی کنید؟

فرشته فورا گفت:چرا که نه؟

فرزانه هم موافقتش را اعلام کرد

.اما آلما فورا گفت:شما برین من منتظرتون می مونم.

نکیسا وا رفت.تمام مقصودش از این پیشنهاد همراهی آلما بود.فرزانه دست آلما را کشید و گفت:حرف اضافه نزن آلما، الان میری لباستو عوض می کنب با ما

میای.

آلما اخم هایش را درهم کشید و گفت:من حوصله بیرون رفتن ندارم.

فرشته گفت:حالا تو بیا،من مطمئنم آقا نکیسا کاری می کنه که خوش بگذره.

آلما نگاه سردش را به چشمان منتظر نکیسا ریخت.چشمان گرم نکیسا سستش کرد و گفت:پس زود برگردیم.

آلما زود به اتاقش رفت.لباسهایش را عوض کرد و به آنها پیوست.آلما دیرتر از همه روی صندلی عقب نشست.نکیسا با اخم گفت:مگه من راننده تونم همتون

عقب نشستین؟

فرزانه به پهلوی آلما زد و گفت:پاشو برو جلو بشین.راست میگه زشته.در ضمن پسر دایی توئه نه ما.

آلما تلخ ترین نگاهش را به نگاه شیطنت آمیز نکیسا ریخت و پیاده شد و جلو نشست.نکیسا سرخوش حرکت کرد.آلما بی توجه به او از پنجره به بیرون خیره

شد.نکیسا زیر چشمی نگاهش کرد و گفت:خانما موافقید اول بریم بازار یه خورده خرید کنیم بعد بریم یه چرخی تو شهر بزنیم؟

فرشته گفت:عالیه بریم.

نکیسا به سمت بازار رفت.خریدهایش را به کمک دخترها انجام داد.هر چند آلما نه کمکی کرد و نه حتی از اتومبیل پیاده شد.نکیسا و دخترها که سوار شدند

romangram.com | @romangram_com