#در_تمنای_توام_پارت_38


-ضعیف نشدی داره باورت عوض میشه.

نکیسا با حرص گفت:من اینو نمی خوام.نمی خوام این باور عوض بشه.می خوام همین جور بمونه.

-دست تو نیست بیخود داری سعی می کنی.

نکیسا م*س*تقیم به سام نگریست و گفت:چرا سعی نکنم؟

سام با یادآوری چهره دختر محبوبش لبخند زد و گفت:چون بی فایده اس.چون پیروز که نمیشی برعکس اونقد غرق میشی که فقط همون یه نفر می تونه

نجاتت بده.

نکیسا با دقت به او نگریست و گفت:داری به اون فک می کنی؟

سام سرش را تکان داد و گفت:آره،همه ی زندگیم شده فکر کردن به اون.

-حس قشنگیه؟

سام با خنده گفت:شوخی می کنی؟پسر محشره.حس پرواز داری.

-و اگه ردت کرد؟اگه نخواستت؟اگه یکی دیگه رو داشته یاشه؟

- می شکنم نکیسا،خورد میشم اما دیدن خوشبختیش شادیش آرومم می کنه.

-

-امیدوارم هیچ وقت این اتفاق نیفته.

سام لبخند زد و گفت:منم امیدوارم.

نکیسا عمیقا آرزو کرد که آنچه در دلش است آنچه نباشد که فکر می کند.

********

فصل نهم

گوشیش زنگ خورد.خواب آلود گوشی را برداشت و پاسخ داد و گفت:الو

صدای بیتا خواب را از سرش پراند:خفه شی دختر کجایی؟مگه کلاس نداریم؟الان رضایی میاد حقتو می زاره کف دستت.خوبه خودت می شناسیش.

آلما دستپاچه گفت:خواب موندم الان خودمو می رسونم.خداحافظ

گوشی را قطع کرد و در عرض 5 دقیقه همه کارهایش را کرد و به طبقه پایین آمد شکوفه با دیدنش گفت:کجا آلما؟ بیا صبحونه.

-ممنون زن دایی.کلاسم خیلی دیر شده باید خیلی زود خودمو برسونم.

-حداقل یه لقمه بخور ضعف می کنی.

آلما در حالی که به سمت در ورودی می رفت گفت:تو بوفه دانشگاه یه چیزی می خورم.

آلملا به سرعت به سوی اتومبیلش رفت اما با دیدن پنچری چرخ جلو آه از نهادش بلند شد.با حرص و عصبانیت لگد محکمی به چرخ جلو زد و گفت:خدا لعنتت کنه.حالا چطور

خودمو برسونم؟

در همان حال نکیسا اتومبیل زیبایش را از پارکینگ بیرون آورد.از دیدن آلما خبیثانه لبخندی زد.برایش بوقی زد و گفت:اگه دیرت شده می رسونمت.

آلما با طعنه گفت:آخه خدایی نکرده تو دیرت میشه.

romangram.com | @romangram_com