#در_تمنای_توام_پارت_36
-وای چه شانسی! اگه نکیسا نبود معلوم نبود چی می شد؟خدا رحم کرد.باید حتما از نکیسا تشکر کنم.
-نمی خواد وظیفه ش بود کاری نکرده.
بیتا متعجب به آلما نگریست و گفت:این تویی آلما که نکیسا اینقد برات بی ارزش شده؟
آلما بی تفاوت شانه ایی بالا انداخت و گفت:گفتم فراموشش می کنم.
بیتا مشکوکانه نگاهش کرد و گفت:مطمئنی فراموشش می کنی؟
آلما بدون آنکه جوابش دهد گفت:بشین برم یه خورده میوه بیارم بخوریم.
آلما که از اتاق بیرون رفت بیتا لبخندی زد و گفت:دروغگو.داره وانمود می کنه فراموشش کرده.
بعد از چند دقیقه آلما با سبدی از میوه برگشت،سبد را روی میز نهاد و گفت:بیتا چی می خوری پوست بگیرم؟
-پرتقال.یه دونه بزرگشو پوست بگیر
آلما خندید مشغول پوست گرفتن بزرگترین پرتقال شد.بیتا کنجکاوانه پرسید:داشتم میومدم،کوچه تون شلوغ بود.انگار یکی از همسایه هاتون اسباب کشی داشت.
-آره خونه کناریمون مال آقای کریمی بود فروخت رفت اتریش پیش پسرش.یه دو سالی بود که خونه خالی بود.تازه داریم همسایه دار میشیم.از دیروز مشغول اسباب کشی هستن.زن دایی هم رفته ببینه
اگه چیزی خواستن رودربایستی نکنن مارو خبر کنن.
-وای که این شکوفه جون چقد ماهه.همه جا دست به خیره.
آلما کنار بیتا نشست ظرف پرتقال را به دست او داد و گفت:بهش می گم زن دایی اما بیشتر از یه مادر برام زحمت کشیده.خیلی دوسش دارم.حتی دایی که برام حسابی مایه گذاشت.
بیتا موزیانه لبخند زد و گفت:تو کلا به این خانواده یه ارادت خاص داری.
آلما شیطنت کلام او را که به نکیسا اشاره می کرد گرفت.اخم کرد و گفت:بس کن بیتا
-خیلی خب من که چیزی نگفتم.
در همیه حین گوشی بیتا زنگ خورد.از دیدن نام الناز روی صفحه گوشی اخمی کرد و جواب داد.مکالمه اش بیشتر از یک دقیقه طول نکشید.آلما با خنده گفت:الناز بود؟
-آره دختره بی چشم و رو .حالا که خودمو کلی به آب و آتیش زدم نزدیک بود برم اداره پلیس برام عشوه شتری میاد که چرا اینطوری آوردمش خونه؟
-دختر خاله یه تو هم نوبره به خدا.
-این آخرین باریه که کمکش می کنم بره بمیره.
-حالا حرص نزن جوش می زنی همون پسره که اسمشم خداروشکر نگفتی دیگه نمیاد شرتو کم کنه.
-بچه برو.فکت سرویسه اگه چرت بگی.اسمش روزبه اس.خوبه یادم انداختی.عصر باهاش قرار دارم.قراره منو ببره یه جای ناشناخته که مثلا یکم گپ بزنیم.
-اوه چه رمانتیک.خدا شانس بده.
بیتا با عشوه گفت:حالا ببینم چی میشه؟هنوز هیچی معلوم نی.
-بله از عشوه های شتریت کاملا مشخصه.
بیتا خواست به آلما حمله کند که آلما فورا گفت:چته و*ح*ش*ی؟
romangram.com | @romangram_com