#در_تمنای_توام_پارت_2


درون سالن برداشت که زن دایی اش از پله ها سرازیر شد.با لبخند به سویش برگشت و گفت:

-سلام زن دایی،صبحتون بخیر.

شکوفه خود را به او رساند با مهربانی لبخندی به رویش پاشاند و گفت:

-سلام دختر گلم کجا داری میری؟

- میرم دانشگاه،کلاس دارم.

- تو که ماشینت خرابه،صبر کن اگه نکیسا نرفته بگم برسونت.

نکیسا!

اسم زیبایی است اما خودش ،رفتارش، اخلاقش و...آنقدر نازیباست که دل این زیبای مغموم را بشکند!

آلما فوری گفت:نه زن دایی بیتا میاد دنبالم،باهاش میرم.

شکوفه با شک به آلما نگریست و گفت:مطمئنی؟

آلما لبخند اطمینان بخشی زد و گفت:خیالتون راحت،دیگه برم که دیر شد.

شکوفه صورتش را ب*و*سید و آلما به سرعت از خانه خارج شد و با تاکسی به دانشگاه رفت.شکوفه به آشپزخانه رفت نکیسا با دیدن مادرش صبح بخیر

گفت.شکوفه جوابش را داد و با چشم غره گفت:

-نتونستی این دختر رو برسونی که با تاکسی نره؟

شکوفه خوب فهمیده بود که آلما برای آنکه از نکیسا کمک نگیرد به دروغ گفته بود بیتا به دنبالش می آید.نکیسا بی تفاوت گفت:

-از کجا می دونستم؟ در ضمن به من چیزی نگفت.

-باید می گفت؟ یعنی تو نمی دونستی ماشینش خراب شده؟

نکیسا بی حوصله از سر میز بلند شد و گفت:

-مامان من تو اداره کلی کار دارم ،ببخشید باید برم.

شکوفه با تاسف به رفتارش نگاه کرد و زیر لب گفت:

-ساسان چه خیالاتی داره؟ اینم از پسرش که انگار اصلا دختره رو نمی بینه.

**********

با دیدن بیتا برایش دست تکان داد و به سویش رفت.دست بیتا را فشرد و گفت:

-سلام،انگار خیلی خوشحالی؟

بیتا با هیجان گفت:استاد یوسفی امروز نیومده.

برق خوشحالی در چشمان آلما درخشید و گفت:جدی؟ کی گفت؟

-سام پورکرمی، دیشب زنگ زده استاد برای کارگروهی که داده بود که فردا بیاریمش که استاد گفته فردا نمیاد به بچه ها خبر بده ،این قشنگ حالا اومده

میگه استاد نمیاد.

آلما نفس راحتی کشید و گفت:آخیش خیلی نگران کارگروهیم بودم هنوز آماده ش نکرده بودم.

romangram.com | @romangram_com