#در_تمنای_توام_پارت_178
-فقط شما در رفتینا!
ماهان که منظور او را نگرفته بود متعجب آلما را نگاه کرد اما وقتی پسرها را با لباس خیس دید که از آب بیرون آمدند لبخند زد و گفت:
-قسمت نبود.
ماهان پیتزاها را وسط نهاد و گفت:بفرمایین تا سرد نشده.
شقایق لازانیای خوش رنگش را جلویش نهاد و گفت:
-کسی دندون تیز نکنه که مال خودمه!
کیان کنارش نشست و گفت:مال خودت گدا، حالا کی خواست؟
شقایق چشم غره ایی به او رفت و مشغول غذایش رفت.در تمام مدت فرشته با لبخند به کارهای کیان نگاه می کرد و چقدر خوشحال بود قفل دل مردی چون
او را با کلید عشقش باز کرده!
عشق بازی نگاه هایشان به آغاز رسیده بود بدون درنگی از نگرانی فرداهای کمرنگ نیامده!
.....بعد از خوردن غذایشان با صدای زنگ گوشی فرزانه همه ی نگاه ها به سویش چرخید.فرزانه گفت:باباس، حتما می خواد بگه برگردیم
گوشی را جواب داد.همانطور که گفته بود شاپور از آنها خواسته بود دیگر برگردند.چون دیر وقت بود.فرزانه تماس را که قطع کرد و گفت:
-برگردیم؟
آلما نگاهش را در چشمان منتظر کیان دوخت و گفت:
-کیان جان تو فرزانه اینا رو برسون.خونه ی شما نزدیکتره.
فرزانه گفت:نه بابا مزاحم آقا کیان نمی شیم.
کیان با اخم گفت:مزاحمت چیه؟ خوشحال میشم.
با بلند شدن کیان، بقیه هم بلند شدند.روزبه گفت:شب بسیار خوبی بود.واقعا ممنونم.
شقایق با لبخند گفت:
-هر کی با این خلا بگرده روحیه اش باز میشه..به دور از شوخی امیدوارم بتونیم بیشتر شما رو تو جمع ببینیم دکتر!
بیتا با لبخند گفت:کاریت نباشه به زورم باشه میارمش.
بعد از تمام تعارفات همگی به سوی ماشین هایشان رفتند و سیما باز هم به جمع مزاحم های دنیا پیوست و همراه نکیسا و آلما شد.همین که ماشین حرکت
کرد آلما به سوی پشت برگشت و گفت:خوش گذشت سیما جون؟
سیما لحظه ایی به نکیسا نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد بغضش را پنهان کند گفت:
-آره، جمع خوبی بود.
آلما با تمام تیز هوشیش متوجه این بغض شد.با اخم به سوی جلو برگشت.برایش دردناک بود که مردی که عشق همه ی زندگیش است را دختر دیگری هم دوست
داشته باشد.نکیسا با دیدن اخمش آرام پرسید:چی شده؟
آلما زیر لب گفت:هیچی!
به خانه که رسیدند سیما پیاده شد و گفت:ممنونم شب خیلی خوبی بود!
romangram.com | @romangram_com