#در_تمنای_توام_پارت_172




آلما گوشیش را برداشت و به سیما زنگ زد و گفت جلوی در باشد تا بیایند.تماسش که قطع شد گوشی نکیسا زنگ خورد.کیان بود.بعد از مکالمه ای کوتاه رو به





آلما گفت:کیان گفت خودمون برین دنبال دختر عموهات.

بعد مشکوکانه گفت:ماجرا چیه؟ دختر عموهای تو چه ربطی به کیان داره؟

لبخندی موزی روی لبهای آلما پا دراز کرد.همانطور که از پله ها سرازیر می شد گفت:

-عشق آدما رو آشنا می کنه.

نکیسا پشت سر آلما رفت و گفت:درست توضیح بده ببینم.

آلما یکباره ایستاد و به طرف نکیسا برگشت.انگشت اشاره اش را به بینی نکیسا زد و گفت:

-تو پلیسی پس کشف کن.

چقدر شیطنت های آلما ناخودآگاه و از خود بی خود کردنی بود.نکیسا دستش را گرفت.آلما متعجب نگاهش کرد.نکیسا به سویش خم شد و زل زد به آن چشمان

جادویی و گفت:همیشه یادت میره که مواظب باشی کی دلبری کنی.

آلما سعی کرد خود را کنار بکشید که نکیسا او را به خود نزدیک تر کرد.خم شد ب*و*سه ایی کنار گوش آلما گذاشت و گفت:

-این بار رخصت فرارتو من می گیرم.

شاید لب هایش یک سانت فاصله داشت که صدای زنگ باعث شد آلما به سرعت خود را از نکیسا جدا کند.با عجله و تند تند گفت:

-حتما سیماس، من میرم در باز می کنم همون جلوی در منتظرت میشیم.

دستش را تکان داد و به سرعت از ساختمان بیرون رفت.نکیسا پرصدا خندید و گفت:

-دختره ی دیوونه ببین چه هول شده.





به سوی پارکینگ رفت.سوار ماشین محبوبش شد و از به سوی در رفت.ریموت را برداشت و با زدن دکمه در باز شد.ماشین را به بیرون هدایت کرد و پشت سرش

دوباره ریموت را زد.در که بسته شد به دخترها اشاره کرد تا سوار شوند.آلما جلو نشست و سیما عقب.سیما محترمانه با نکیسا سلام و احوالپرسی کرد.نکیسا

هم مانند خودش جوابش را داد.آلما رژ صورتی خوش رنگش را از کیف دستی چرمش بیرون آورد تا رژش را تمدید کند.آینه ی جلو را تنظیم کرد که نکیسا با اخم

گفت:بزارش تو کیفش!

آلما متعجب گفت:چیو؟!

-زیادی غلیظ هست که نخوای تمدیدش کنی.

آلما بی خیال گفت:یه کم کمرنگ شده.زیاد نمی کشم.

نکیسا با اخم گفت:نمی خواد.

romangram.com | @romangram_com