#در_تمنای_توام_پارت_163


زل زد به پارکت و با خود زمزمه کرد:

-نتونستی جلوی خواستنتو بگیری..نتونستی رعایت کنی که این دختر هنوزم خاطره ب*و*سه ی زوریتو داره بعد گند زدی به این همه خوشی این چند روز.

صدای تقه ی در نگاهش را از پارکت گرفت به در دوخت.در باز شد و آلما در چهارچوب در ایستاد.متحیر نگاهش کرد.

آلما لبخندی زد و گفت:

-تلخی و گسیش تو اون همه شیرینی رخصت فرارم بود اما نشد دل بکنم.

گفت و در رابست و رفت.نکیسا فقط لبخند زد.فهمیدن حرف های آلما اصلا سخت نبود.بلند شد.نگاهی به سقف اتاق کرد و گفت:

-می دونستم همیشه به داد می رسی.

چرا باید ناراحت می بود وقتی آلمایش هم از این شیرینی راضی بود.اما برای اولین بار!

لبخند زد و به سوی تخت شیرجه رفت.چشم که برهم نهاد گفت:

-خدایا ممنونم.

****************

از ارومیه که حرکت کرده بودند فقط یک بار توقف کردند و حالا خسته و کوفته جلوی درب بزرگی توقف کردند. نکیسا با حیرت گفت:

-این همون خونه ایی که مهمونی توش برگزار میشه؟!

آلما بدون آنکه متوجه تعجب نکیسا شود گفت:

-آره، خونه آرتامه،عشق دایانا!

نکیسا با حیرت بیشتری گفت:منظورت که آرتام زند نیست؟!

-فامیلشو نمی دونم. تو حالا چرا اینقد متعجبی؟

نکیسا زیر لب چیزی گفت که آلما متوجه نشد.دایانا از ماشین فرزام بیرون پرید و آیفون را زد.طولی نکشید که در باز شد.دو ماشین که پشت سر هم داخل شدند

باز هم مثله قبل آوا به پیشوازشان آمد با این تفاوت که سهند هم دست در بازوی تازه عروسش انداخته بود و با لبخند منتظر مهمانان بود.دایانا زودتر از همه پیاده شد

و در آ*غ*و*ش خواستنی برادرش گم شد.نکیسا که پیاده شد گفت:

-این مرده کیه؟

آلما با لبخند گفت:سهنده، داداش دایانا.

نکیسا به دقت به آوا نگاه کرد و یادش آمد که او را کجا دیده است.او خواهر آرتام بود.یکبار در همین خانه او را دیده بود.دوباره مراسم معارفه از سر گرفته شد.

دایانا که همه را معرفی کرد آوا با لبخند رو به نکیسا گفت:

-ببخشید اگه تو ویلای شمال من خودمو به نشناختن زدم.بودنتون اونجا سکرت بود پس باید همه چیز سکرت می موند.

همگی متعجب به آوا و نکیسا نگاه کردند.دایانا گفت:

-شما همو می شناسین؟ از کجا؟

نکیسا بدون جواب دادن گفت:آرتام کجاس؟

آوا دست دراز کرد و گفت:داخله، بفرمایین.

romangram.com | @romangram_com