#در_تمنای_توام_پارت_16


نکیسا بدون آنکه نگاهش کند گفت:من مرخصی ندارم شما ببرینش.

باز هم بغض بود که به سراغش آمد با صدای لرزانی گفت:من خوبم زن دایی.خودش خوب میشه.

شکوفه با اخم گفت:چی چی رو خوب میشه؟ حتما تو آینه نگاه نکردی که چشات چه وضعی شده؟

نکیسا برگشت از دیدن حالت چشمان آلما کمی ترسید.بلند شد و گفت:بیا بریم دکتر.

آلما متعجب شد اما خیلی زود گفت:ممنون فک کنم مال بیخوابیه، میرم بخوابم اگه خوب نشدم عصر میرم دکتر.

نکیسا متعجب شد که آلما دست کمکش را رد کرده سرش را تکان داد و گفت:پس من میرم.

آلما به اتاقش رفت و خوابید بدون آنکه لحظه ایی به چیزی فکر کند.

********

فصل پنجم

-نکیسا!

نکیسا بدون آنکه نگاهش کند کانال تلویزیون را عوض کرد و گفت:چیه؟

-جشن ازدواج یکی از بچه هاش،فردا شبه تنهام باهام میای؟

-نه کار دارم.

آلما اخم زیبایی کرد و گفت:تو همیشه کار داری،خب فکر کن تو استراحتی داری باهام میای.

-گفتم کار دارم اصرار نکن.

آلما بلند شد کنار نکیسا نشست بازوی او را گرفت هر چه ناز داشت در چشمانش ریخت و گفت:

-خواهش،بابا تو ناسلامتی نامزدمی می خوای تنها برم؟

نکیسا نگاهش کرد بدون آنکه تحت تاثیر قرار گیرد گفت:خب نرو.

-آه نکیسا واقعا که!

نکیسا لبخندی به حرص خوردنش زد و گفت:چرا با اون دوست زبون درازت نمی ری؟

-بیتا نمیاد پیش مادربزرگشه.چند مدت مریضه رفته ازش مراقبت کنه.

-خب تو هم نرو وقتی دوستت نیست رفتن تو هم بی معنیه.

-نکیسا یه ذره دلت به حالم نمی سوزه؟

نکیسا رک گفت:نه اصلا.

آلما مشتی به بازویش زد و گفت:خیلی بدی.

-هنوز بدی منو ندیدی خانم کوچولوی زشت.

آلما اخم کرد و گفت:من زشتم یا تو؟ تو با ملکه فامیل نامزد کردی به من میگی زشت؟

نکیسا پوزخندی زد و گفت:ما که نخواستیم.

آلما عصبانی از جا بلند شد و گفت:اصلا نمیشه با تو حرف زد.

romangram.com | @romangram_com