#در_تمنای_توام_پارت_131


بعد از 5 بوق صدای خواب آلود کیان در گوشی پیچید.با خنده گفت:پسر مرض نگرفتی از بس چسپیدی به لحاف و تشک؟ منم بودم تا حالا کپک می زدم.

کیان با غرولند

گفت:به تو چه فضول خانوم؟ بعد یه امروز جمعه ای تعطیلم دلم می خواست بخوابم.

-بچه پرو از خداتم باشه افتخار دادم بهت زنگ زدم.هی بشکنه این دست که نمک نداره.بزار بازم به پستم بخوری من می دونمو تو و فرشته.

-بابا چته یه نفس حرف می زنی؟ من حرفی زدم دختره ی اخمو؟

-نه بیا حرفیم بزن،چه رویی داری؟

کیان لبخند زد و گفت:خیلی خب بابا می دونم واسه چی زنگ زدی؟ منو و فرشته یکم حرف زدیم بعدم رسوندمش خونه.

-حتما شماره رو هم ازش گرفتی؟

-نه پس می خواستی هی به تو زنگ بزنممو التماس کنم؟

-روتو برم پسر جای تشکرته؟

-بابا چیه امروز اعصاب نداری؟ فرشته خیلی دختر خوبیه،قراره همو بیشتر بشناسیم.

آلما با خوشحال خندید و گفت:ایشالا.

-آها بلاخره خندیدی؛خوشم میاد هر وقت با من حرف می زنی روحت منور میشه.

-از بس دلقکی.

-دستت درد نکنه واقعا! حیف وقت باارزش من که به پای تو می ریزم،کاری نداری می خوام برم به ادامه ی خوابم برسم؟

آلما خندید و گفت:نه پیام بازرگانی تموم شد به خوابت برس.

-دختره ی لوس! خداحافظ

آلما با صدا خندید و تلفن را قطع کرد.خود را روی تاب تکان داد و شعری را زیر لب تکرار کرد:

بیا حادثه ساز آفرینش شویم....

قصه گویم از شاپرک،از گل سرخ....

و نترسیم ز بید ز کلاغ لبه دیوار خراب انباری....

من و تو عاشق لحظه ی پروازیم....

مثل کفتر لب آبی روان....

دلم از این شوری درد می ترسد....

و نوازش سخن از آیینه و شمعدانی است...

دل من می شکند از حسد،از بی وفایی مردی از دور....

مردی از ناخالصی ادوارها....

مردی از هیچ های توان رسیده ی مجهول....

من خوشم از ناخوشی های مدام....

romangram.com | @romangram_com