#در_تمنای_توام_پارت_117


-ای بمیری دانی که همیشه یه جواب تو آستین داری.

-سیب کوچولو, میگم تو مشکلی با اسم من داری؟ نمی تونی مثه آدم بگی دایانا؟ منو یادِ الهام میندازی.

_ الهام کیه؟ اصلا دلم می خواد به تو چه؟

-خیلی خب پس تو هم میشی آلی چطوره؟

آلما خیلی خونسرد گفت:خب بگو..مهم نیست.

-خیلی پرروئی فسقلی.

دایانا دستش را دورِ کمرِ آلما حلقه کرد و او را به سمتِ خانه هدایت کرد. آلما پرسید:

-کجا داری میری؟ بیا زیر سایه همین درختای اینجا بشینیم حال تو خونه بودن رو ندارم.

-باشه.

الما و دایانا زیر یکی از درختان حیاط روی چمن ها نشستند.آلما با گلایه رو به دایانا گفت:ما مثلا دوستیم ها؟ چرا برا نامزدی من نیومدی بوشهر؟ چرا نامزد کردی خبرم

نکردی؟ بعدم این شماره بی صاحبتو چرا عوض کردی؟

-.قضیه اش مفصله ولی مختصر مفید بگم برات که موقعِ نامزدیِ تو، کما بودم، بعدشم که به دستورِ بابا اینا خطّم و عوض کردم. نامزدیمم که خیلی هل هولکی شد،

راستش و بخوای هنوز خودمم نمیفهمم چه خبره؟

-قانع نشدم اما چه کنیم بزرگواریم.

-اخی......... بچه پرو, اون نامزد تخسو اخموتم اومده؟

آلما با غم گفت:اومده اما نامزدیمون بهم خورد.

دایانا حیرت زده پرسید:چرا؟!

آلما مختصری از تمام ماجراهای پیش آمده را برای دایانا تعریف کرد.دایانا با افسوس گفت:مردا همشون همینن... کاش بیشتر دقت می کردی.حالا با چه رویی باز

پاشده اومده باهات اینجا؟

-دایی ازش خواست و گرنه نمی یومد.

-پس یه منت درست و حسابی هم رو سرت واسه اومدنش گذاشته؟

-نه جرات نداره..من دیگه اون آلمای سابق نیستم که بزارم هر کاری خواست بکنه.

دایانا آهی کشید و گفت:عاشق که باشی فرقی نمی کنه چقد عوض شدی فقط باید بسوزی و تظاهر کنی.

حال دایانا آلما را کنجکاو کرد پرسید:از عمه یه چیزایی شنیدم..در مورد آرتام..کیه؟

-جریان داره آلما جون........ بعدا برات تعریف کنم

-منتظر می مونم تا برام تعریف کنی.

_ حتما.

آلما نگاهی به درخت گیلاسی که بالای سرش بود کرد و گفت:بدجور ه*و*س گیلاس کردم.



romangram.com | @romangram_com