#در_تمنای_توام_پارت_106


مرد جوان لبخند زد و گفت:پس یه جورایی همکاریم.من با جسم کار دارم شما با با روان.

آلما متعجب پرسید:شما دکترین؟

مرد جوان سرش را تکان داد و گفت:بهم نمیاد؟





آلما به چشمان سبز رنگ مرد جوان نگاه کرد.حالت گربه ایی چشمهایش او را ترسناک جلوه می داد.احساس کرد اصلا از این رنگ خوشش نمی آید.مرد جوان

متعجب از سکوت او گفت:من متخصص قلب و عروقم.

آلما فقط سرش را تکان داد که مرد جوان دوباره گفت:شایان رهنما هستم و شما؟

آلما با حاضرجوابی گفت:معرفی کردنی که تصادفی باشه و قرار نباشه دیگه ملاقاتی رو پیش بیاره چه لزومی داره؟

شایان متعجب گفت:دختر جالب هستی...خب وقتی منت نمی زارین خودتونو معرفی کنین پس من شما رو مادام صدا می کنم.

آلما نگاه سردش را به چشمان گربه ایی شایان ریخت و بی تفاوت گفت:هر جور راحتین.

شایان از این سردی محسوس جا خورد.گفت:شما نگاه سردی دارین و صد البته رفتار سرد مادام.

آلما می خواست بگوید شما هم خیلی پرحرفی.اما جانب ادب و احترام را رعایت کرد و گفت:اینو برحسب تعریف می زارم آقا.

شایان لبخند زد و زیر لب گفت:دختره ی سواستفاده چی.

آلما صدایش را شنید.از اینکه مرد جوان آنقدر پرو بود بدش آمد.اخم کرد.اما صدای نکیسا پشت سرش ترس را در وجودش تزریق کرد.برگشت.چهره نکیسا در خشمی

ناخوشایند فرو رفته بود.نمی دانست چرا نمی تواند در مقابل جذبه نکیسا حرفی بزند.نکیسا دستش را روی شانه ی او نهاد.محکم فشار داد و گفت:اگه از لابی اومدنت

ل*ذ*ت بردی برو تو اتاقت صبح زود باید حرکت کنیم.

شایان که اوضاع را اصلا به نفع دختر جوان نمی دید مداخله کرد و گفت:قصد فضولی ندارم،مادام لطف کردن گذاشتن من از مصاحبتشون ل*ذ*ت ببرم.

آلما لبش

را به دندان گرفت و زیر لب گفت:خدا لعنتت کنه تو که بدتر خرابش کردی..این اعصاب نداره اینم مصاحبت مصاحبت می کنه.

فشار نکیسا روی شانه اش بیشتر شد.از درد اخم هایش درهم گره خورد.برای آنکه از آنجا فرار کند فورا بلند شد.نگاهی به آن سبزهای دلهره آور انداخت و پا را به فرار نهاد.

می دانست الان است که نکیسا به سراغش بیاید.با اضطراب روی تختش نشست که صدای تق تق دلهره آوری او را هیجان زده کرد.دوباره ترس بود که جانشین

همه ی حس هایش شد.در که زده شد کمی برای باز کردن آن تعلل کرد که صدای خشمگین نکیسا بلند شد:آلما بیا این درو باز کن.

با اضطراب بلند شد.به سوی در رفت و زمزمه کرد:نترسیا،اون حق نداره سرت داد بزنه،حق نداره تو کارت دخالت کنه.اصلا مگه کیه؟جلوش خودتو بگیر دمشو می زاره رو کولش میره.

در که باز شد قبل از اینکه حرفی بزند نکیسا داخل شد در را پشت سرش بست و با عصبانیت گفت:این پسره کی بود؟....می بینم خیلیم صمیمی شده بودین که از مصاحبتت ل*ذ*ت برده مادام.

مادام را با مسخرگی تلفظ کرد.آلما ترسیده از حالت نکیسا گفت:به خدا من نمی شناختمش....

خواست ادامه دهد که نکیسا فریاد کشید:نمی شناختیشو باهاش گرم گرفتی؟

آلما از فریادش تکانی خورد.با لکنت گفت:فقط....اومد..بشینه...

-اعصاب منو بهم نریز آلما....تو نمی تونستی بلند شی؟ میدونی از کی داشتم نگات می کردم؟فک کردی خرم ندیدم چونه تون حسابی گرم شده بود؟

romangram.com | @romangram_com