#در_تمنای_توام_پارت_102
خاص غرق بودند که نه سوزش دست آلما ، نه گوشی نکیسا که مدام با صدایی ناخوشایندش زنگ می خورد نتوانست آن دو را به خود آورد.صدای کوبش در بود که هر
دو را از خلسه ی خواستنی بیرون آورد.آلما دستپاچه و با عجله خود را کنار کشید و به سوی در رفت.و نکیسا کلافه در حالی که فحشی به این مزاحم بی موقع می داد
گوشیش را برداشت.سام بود.برایش توضیح داد که کمی دیر می آید.گوشی را قطع کرد.برگشت آلما نبود.عصبی دستی به صورتش کشید.نفسش را به تندی بیرون داد.
شلواری که درست اتو نشده بود را برداشت و پوشید.از اتاق خارج شد.قدمهایش را دوتا یکی کرد و به سراغ اتاق آلما رفت.در زد اما کسی جواب نداد.از پله ها سرازیر شد.
صدای آلما و زری را از آشپزخانه شنید
داخل شد.آلما را دید که زری مشغول مالیدن خمیر دندان روی دستش بود.با اخم گفت:آلما پاشو لباستو عوض کن ببرمت دکتر.
زری سرش را برگرداند و گفت:چیزی نیست آقا،زود خوب میشه.خمیر دندون زدم روش.
انکیسا از این درمان قدیمی و نامطمئن لبخند زد.به آلما نگاه کرد و گفت:درد نداری؟
درد داشت..هنوز هم پوست دستش ذوق ذوق می کرد اما مهم نبود.وجودش آنقدر متلاطم بود که دوست نداشت باز هم بار دیگر با نکیسا تنها باشد.سرش را تکان
داد و گفت:خوبم..دردم خیلی کم شده.
نکیسا با نگرانی روبرویش ایستاد.کمی به سویش خم شد.شعله های نگاه بی قرارش را به چشمان آلما ریخت و با لحنی نوازشگر گفت:مطمئنی؟
دوباره در آن دو جام عسل گم شد.بی اختیار سرش را تکان داد.نکیسا لبخندی به زیبایی همه صبح های طلوع شده زد.خداحافظی کرد و رفت.با رفتنش زری لبخندی
معنادار زد و گفت:نمی دونم چرا حس می کنم تازگیا آقا خیلی عوض شده،همشم دور و بر شماست.
آلما منظور او را درک کرد.بلند شد همانطور که به سوی اتاقش می رفت زمزمه کرد:آره عوض شده،خیلیم زیاد،نمی دونم چرا حسم داره یه چیزیو به رخم می کشه....نمی دونم.
***********************
فصل بیست و یکم
شکوفه با نگرانی نگاهشان کرد و گفت:مواظب باشینا،مرتب باهام تماس بگیرین..از غذاهای بین راهی نخورین بهشون اعتباری نیست،صندوق عقب پر از خوراکیه..
مرتب وایسین خستگی در کنین و خوراکی هارو در آرین بخورین..شبم رانندگی نکنی نکیسا..خطرناکه..باشه مامان؟
آلما صورت شکوفه را با محبت ب*و*سید و گفت:چشم قربونتون برم نگران نباشین..مواظبیم بچه که نیستیم.
شکوفه با حرص چشم غره ایی به نکیسا رفت و گفت:اگه بلیط گرفته بودین و با هواپیما می رفتین اینقد سنگ این ماشینتو به سینه نمی زدی من خیالم راحتر بود.
نکیسا مظلومانه به مادرش نگاه کرد که شکوفه گفت:اصلا گول قیافه تو نمی خوردم.
ساسان با مهربانی گفت:نگران نباش خانوم عزیز،بچه که نیستن..نکیسا خودش بچه ی جاده اس..کم با ماشینش رفته ماموریت؟ حواسش هست.
شکوفه با اخم گفت:کم نرفته..تا رفته و اومده دلم مثه سیر و سرکه جوشیده تا سالم برگشته.
نکیسا دلش ضعف رفت برای این محبت خالصانه ی مادرش! خم شد دست مادرش را ب*و*سید و گفت:مامان عزیزم خیالتون راحت حواسم شیش دنگ به جاده اس.
شکوفه با ولع صورتش را ب*و*سید و گفت:یه تار موتون کم بشه من مردم.
نکیسا با اخم گفت:دور از جونتون.نگین این حرفو دیگه.
نکیسا با ساسان هم روب*و*سی کرد و سوار اتومبیلش شد.آلما تنگ در آ*غ*و*ش داییش غرق شد.ساسان با محبت او را ب*و*سید و سفارشات لازم را کرد.آلما خداحافظی
کرد و در کنار نکیسا صندلی جلو جای گرفت.نکیسا که حرکت کرد شکوفه آبی را که چند برگ سبز و گل رویش شناور بود را پشت سرشان ریخت.ساسان دستش
را دور شانه همسرش حلقه کرد و گفت:نگران نباش خانوم،نکیسا بلده خودشو و جواهری که کنارشه رو چطور مراقبت کنه.
romangram.com | @romangram_com