#در_تعقیب_شیطان_پارت_66


از بودنش احساس امنیت می کردم. راستش اونقدرا هم پسر بدی به نظر نمیرسید. بر عکس دانشگاه که همش نسبت بهش مشکوک بودم . اون کسی بود که تا حالا چند بار جونم رو نجات داده بود. یه دفعه یاد چوبی که توی دستش بود افتادم.

- اوممم میشه یه سوال بپرسم؟

لبخندی زد و گفت: از وقتی که با هم آشنا شدیم همش سوال پرسیدی بپرس این دیگه اجازه نمی خواد.

- اون چوب چی بود که باهاش به طرف اسپرایت شلیک کردی؟

آروم از جیبش چوبی رو در آورد و گفت: منظورت اینه؟

- آره خودشه؟

چوبی که توی دستش بود بیشتر شبیه یه میله ی شیشه ای بود که داخلش یه نخ به رنگ سبز فسفری درخشان قرار داشت و از داخل بلور های شیشه ای دید داشت.

ساسان: بیا کنارم بشین تا برات توضیح بدم.

آروم و با تردید رفتم کنارش روی تخت نشستم. ساسان دو سر چوب رو که بیشتر به لوله ی شیشه ای شبیه بود که دو طرفش بسته بود و بیشتر شبیه چوب جادوی هری پاتر می موند در دست گرفت و گفت: گمونم که اطلاعاتی در مورد چوب های جادویی داشته باشی درسته؟

- راستش نه زیاد هر اطلاعاتی دارم همش مر بوط به داستانای تخیلیه البته گمونم که اون داستانا واقعی بودند.

- ببین توی مدرسه یاد می گیری که چطور با ذهنت جادوکنی و طلسم های مختلفی رو اجرا کنی. اما گاهی اوقات جادو و یا طلسمی که می خوای اجرا کنی به حدی قدرتمنده که در توان خودت نیست که اجراش کنی در این لحظست که باید از وسیله ای استفاده کنی که به کمک نیروی جادویی خودش بهت قدرت بده و جادوی سنگینت رو اجرا کنه. اون وسیله چیزی نیست جز چوب جادو.


romangram.com | @romangram_com