#در_تعقیب_شیطان_پارت_48
- شهرام توسط جادوگر تاریک لرد Maleficent ( ملفیسنت ) کشته شد. اون هر کسی رو که می کشه روی بدنش با جادو کند کاری می کنه و میگه که این قربانی در آغوش من مرده.
- ملفیسنت؟ یعنی شیطان؟
- آره مثل اینکه زبانت خوبه.
لبخندی زدم و گفتم: آره زبانم عالیه.
- خوبه چون توی قلعه بعضی از دانش آموزا و اساتید به زبان انگلیسی صحبت می کنند. اون قلعه ای که قراره به زودی واردش بشی هم مدرسه است هم خونه و محل اقامت در واقع می تونی به عنوان یه مدرسه شبانه روزی بهش نگاه کنی.
همینطور که داشتم به حرفاش گوش می دادم یه دفعه احساس لرز شدیدی کردم. نه اینکه سردم باشه نه یه چیز عجیبی احساس کرده بودم نمی دونم شاید یه چیز شیطانی.
ساسان: چی شده؟ چرا می لرزی؟
- نمی دونم یه لحظه یه چیزی احساس کردم.
ساسان با اشاره بهم گفت که برم توی یکی از اتاقا مخفی بشم.
سریع خودمو توی یکی از اتاقا مخفی کردم و سعی کردم تا از لا به لای چوب ها به بیرون سرک بکشم. از لای چوب ها ساسان رو می دیدم که با دقت اطرافش رو بررسی می کرد. یک آن سایه ای سیاه از پشتش عبور کرد از ترس نزدیک بود که جیغ بکشم اما خودم رو کنترل کردم. سرمای عجیبی توی بدنم احساس می کردم. نمی دونم چرا اینقدر این سرما برام آشنا بود. ساسان انگار متوجه این سرما نمی شد همینطور مثل مونگول ها اطراف رو نگاه می کرد. ناگهان شبحی ردا پوش ظاهر شد شبحی که ردایی سیاه از جنس دود و هوا بر تن داشت و بین زمین و هوا معلق بود. ساسان با دیدنش نفسش رو بیرون داد و گفت: تویی؟ باز که پیدات شد؟ نکنه دوباره اومدی قبض روحم کنی؟
شبح با صدای وحشتناکی گفت: نه اینبار برای این کار نیومدم. اومدم تا خبری رو بهت بدم.
romangram.com | @romangram_com