#در_تعقیب_شیطان_پارت_190
باید بهش کمک کنم تا از شر این دنیا راحت بشم. اون وقت اگه زنده بودم به فکر عاشقی میوفتم. آره به فکرش میوفتم. واقعا؟ یعنی واقعا به فکرش میوفتم؟ نه فکر نمی کنم اصلا مگه عشق دست خودته که بخوای به فکرش بیوفتی؟ نه نه رفیق عشق فکری نیست عشق قلبیه قلبت گیر کنه کارت تمومه...
خودم رو روی کاناپه انداختم. سر گیجه داشتم. خسته بودم. از همه چیز از تنهاییم. از بی کسیم. ازضعیف بودنم. ...
- پاتریک؟ پاتریک؟ بیدار شو برات صبحانه آماده کردم؟
آروم چشمام رو باز کردم. پریسا بود که صدام می کرد. آروم توی جام نشستم و کمی به اطراف نگاه کردم. هوا روشن بود. چی؟ نا گهان تو جام راست شدم..
پریسا؟ ما کجاییم؟
- کجا می خوای باشیم؟ توی بعد دومیم دیگه. همونجایی که بودیم.
- چطور ممکه هوا چرا روشنه اینجا که شب و روزش یکی بود؟
- نمی دونم منم بیدار شدم دیدم اینجوریه. بیا برات صبحانه درست کردم بدون استفاده از جادو.
نگاهی به پریسا انداختم. داشت مثل یه خانوم مهربون رفتار می کرد. پشت میز نشستم و مقداری از صبحانه ی پریسا خوردم. باید اعتراف کنم بهترین صبحانه ی عمرم بود.
- پاتریک؟
- جانم؟
romangram.com | @romangram_com