#در_تعقیب_شیطان_پارت_189

- پریسا؟ بیداری؟ چی شده؟

- کابوس دیدم. من باید جادوی ساختار شکن یاد بگیرم؟

چی داره میگه؟ این از کجا فهمیده که باید منابع اصلی رو با جادوی ساختار شکن نابود کنه.

- آره اگه بخوای به دنیای جادو گری پایان بدی باید جادوی ساختار شکن بلد باشی تا بتونی حائل ماورا ها رو نابود کنی.

با بغض بچه گونه ای گفت: چطور می تونم یادش بگیرم؟

دلم برای لحنش کباب شد سوختم داغون شم. سعی کردم تا ظاهرم رو حفظ کنم.

- خودم یادت میدم پریسا نگران نباش برو استراحت کن بهش نیاز داری.

مثل یه بچه کوچیک بدون اینکه چیزی بگه رفت تو اتاقش.

از جیبم سیگاری در آوردم و روشنش کردم. پک اول رو که زدم تلخیش رو توی دهنم احساس کردم. هه این تکه آشغال شده بود همدم تنهایی هام. شده بود مسکن درد هام شده بود درمون تموم عذاب هام.

دود رو که از بینیم خارج می شد تماشا کردم. من چه مرگم شده؟ یعنی عاشقش شدم؟

نه نمی تونستم عاشق کسی باشم اگه عاشق بشم توی این جنگ آسیب زیادی بهش وارد میشه. ممکنه بمیرم یا طلسم بشم نمی خوام یه عمر احساس پاکش رو حروم من بکنه. آره این بهتره. آره عقل حکم می کنه که دوسش نداشته باشم. شایدم دوسش داشته باشم اما به عنوان آبجی کوچولوم. آره این بهتره. نه خوب نیست دیوونه نشو تو خواهری نداری. خواهرت چند سال پیش مرد. میخوای باز داغون بشی؟

سرم داشت می ترکید. داشتم دیوونه می شدم. احساساتم متناقض بود. دلم دوستش داشت و عقلم پسش میزد. مثل این می موند که دو تا گروه خونی مخالف رو با هم مخلوط کنی. هه ...

romangram.com | @romangram_com