#در_تعقیب_شیطان_پارت_167
- چرا همینطوره. هفت سال پیش من طرح و استراتژی یک جنگ رو طراحی کردم همون نقشه ای که خیلی قربانی گرفت تا به ثمر نشست. نقشه ی من این بود که جادوگرای سفید تا پای جونشون بجنگند و دشمن رو بکشونند توی جنگل جادو گرا موفق شدند با تلفات بسیار لشکر چند هزار نفری دشمن رو بکشونند توی جنگل. و اون جا بود که من به همراه جادوگرای ده ستاره جادوی وحشتناکی رو اجرا کردیم جادویی سیاه که از ده جاوگر ده ستاره و من نیرو می گرفت با این جادو شاخه های درختا به حرکت در اومدند و هر شاخه تو بدن یک جادو گر دشمن فرو رفت و توی بدنش ریشه کرد بعد از اینکه تموم جادو گرا به سیخ کشیده شدند شاخه ها به حالت عادی برگشتند و جسد ها روی شاخه ها آویزون شدند و باران خون شروع به باریدن کرد. بارونی از خون های داغ که توی سرما بخارشون مهی غلیظ در جنگل درست کرده بود. ازخونشون در کف جنگل مردابی تشکیل شده بود درختا به رنگ قرمزدراومد. آره پریسا اینجوری بود که توی جنگ پیروز شدم اینجوری بود که من به یک هیولا تبدیل شدم. و راهی برای برگشت نیست.
- یعنی تو اونا رو کشتی؟
- آره اونا هزاران نفر از همرزمام رو کشتند و منم سلاخیشون کردم.
باورم نمی شد که یه پسر 20 ساله بتونه چنین نقشه ای طراحی کنه اون تک تک استراتژی ها رو چیده بود حتی نحوه ی قربانی شدن های دوستاش رو پیش بینی کرده بود اون از همون اول خودش رو برای یک مجازات بزرگ آماده کرده بود. اون دشمن رو شکست داد اما روحش رو باخت. قلبش رو باخت. همه چیزش رو باخت اون خودش رو محکوم کرد به رنج کشیدن و حالا در مقابل من نشسته بود اون در طول این هفت سال دست از جنگ بر نداشت برای پاتریک جنگ هنوزتموم نشده.
- پریسا؟
- جونم؟
- باید یه حقیقت رو بهت بگم.
- حقیقت؟
- آره. من اسمم پاتریک نیست.
- منظورت چیه؟
- من ایرانیم پریسا. اسمم سیاوشه.
- چی داری میگی پاتریک این...این چطورامکان داره؟
romangram.com | @romangram_com