#در_تعقیب_شیطان_پارت_153
- درسته اون عشق خواهرم بود مریم.- جدی میگی؟ یعنی اون دختر خوشگله خواهر تو بود؟
پاتریک با تعجب گفت: مگه دیدیش؟
- آره ساسان لحظه ای که میخواست مجرای ویگور رو برام باز کنه تصویری از خاطراتش رو برام تداعی کرد و من تموم ماجرای مریم عشقش و نحوه ی کشته شدنش رو دیدم.
- آره ساسان بیچاره می خواست از اینکه وارد این دنیای کثیف بشی منصرفت کنه اما نتونست. داشتم می گفتم لرد ملفیسنت ساسان رو گول زد و اونو به طرف خودش کشید اون موقع ساسان از دنیای ما خبر نداشت برای همین خیلی راحت خام لرد ملفیسنت شد. وقتی که استاد جادوی سیاه شد لرد ملفیسنت برای اینکه کسی بین اون و اسلحه ی سریش قرار نگیره همه ی خانواده ی ساسان رو کشت نه تنها اون بلکه خانواده ی عشق ساسان رو هم نابود کرد یعنی مادر من رو هم کشت. ساسان وقتی این مصیبت رو دید نتونست تحمل کنه با کمک جادوی سیاه احساساتش رو از بین برد و تبدیل شد به یک انسان بی احساس. خیلی کم پیش میاد که صحبت کنه با کسی. با اینکه سه ستارست اما استاد جادوی سیاهه. آبجی کوچولوم با جادوی سیاه کشته شد .
صدای پاتریک بغض داشت و می لرزید.
- اینجا بود که فهمیدم دنیای ما چقدر وحشتناکه . از اینجا بود که کینه ی تموم لرد های تاریک رو به دل گرفتم. تا جایی که سازمان مخوفی رو تشکیل دادم سازمانی که باهاش تک تک جادوگرای سیاه رو که به تاریکی خدمت می کردند رو سلاخی کردم. توی جنگ من مسول هزاران سرباز بودم. تک تک سربازام جلوی چشمام مردند و قتل عام شدند تا اینکه با تلفات سنگینی موفق شدم در جنگ پیروز بشم. بعد از شکست لرد لوسیفر عقب نشینی کرد و تا حالا اثری ازش نیست اما من پی در پی دنبالشم من تا حالا 2 لرد تاریک رو با دستای خودم به درک فرستادم. در واقع اربابان تاریک ده نفر بودند دو نفرشون رو به جهنم فرستادم و الان هشت نفر هستند که وجود دارند البته لرد ملفیسنت هنوز جسم نداره .
پریسا من همه چیزمو از دست دادم من سنگ دل ترین آدم روی زمینم کسی که خواهرش مرد مادرش مرد همرزماش مردند اما من هیچ احساسی از خودم نشون ندادم بلکه کینه های تموم دنیاها رو به دل گرفتم و تا زمانی که تک تک لرد های تاریک رو نابود نکنم این کینه از قلبم پاک نمیشه من این کار رو انجانم میدم حتی اگه طعمه ی جهنم بشم.
پاتریک درد زیادی روی شونه هاش داشت اون درد و نفرین تموم همرزماش رو در سینه داشت اون یک مظهر نفرین و درد بود. برای همین بود که سرد بود برای همین بود که یخ بود برای همینه که تنها بود و توی اون دخمه ی لعنتی زندگی می کرد برای همن بود که نخواست یه جادو گر ده ستاره باشه برای همین بود که نمی خواست تاریخ دوباره براش تکرار بشه برای همین بود که نمی خواست بار دیگه مسولیت و فرماندهی گردان جادو گرا رو به عهده بگیره چرا که احساس گناه می کرد. عذاب وجدان داشت.
- پاتریک؟
- بله؟
- درسته که خیلی سختی کشیدی اما باور کن همرزمات راضی نیستند که اینقدر خودت رو عذاب بدی باور کن مریمت از اینکه اینقدر عذاب می کشی ناراحته باور کن اگه کمی فقط کمی درِ قلبت رو به روی دیگران باز کنی و زیبایی های دنیا رو ببینی می فهمی که این زیباییها و صلحی که وجود داره به خاطر وجود توئه تو خودت رو فدا کردی تا این صلح به وجود بیاد.
- شاید درست بگی شاید حق داشته باشی. اما تموم کارایی که کردم داره بی فایده میشه. هر جا نور هست تاریکی هم هست و من اگه تموم لرد ها رو هم نابود کنم چون جادو همچنان وجود داره هر لحظه ممکنه یک لرد دیگه به وجود بیاد باید دنیای جادو گری برای همیشه نابود بشه تا بشه صلح واقعی رو به دست آورد. منظورم از دنیای جادو گری جادو گرا نیستند بلکه باید نیروی جادو رو برای همیشه نابود کرد تا دست اهریمن از دنیای ما کوتاه بشه.
romangram.com | @romangram_com