#در_تعقیب_شیطان_پارت_151
************
" نمی خوام تاریخ دوباره برام تکرار بشه" " نجاتت دادم چون که وظیفم محافظت از توئه"
منظورش از تکرار تاریخ چیه؟ تک تک حرفای پاتریک معنا دارند اما من از درک حرفاش عاجزم. اه همتون عین همید همتون می خواید خودتون رو قوی نشون بدید.
سریع از جام بلند شدم و به طرف حیاط رفتم دیدمش که به درختی تکیه داده و سرش پایینه نمی دونم به چی داره فکر می کنه چه دردی رو تو دلت داری لعنتی .
انگار که حرفای دلم رو شنید چون سر بلند کرد و بهم نگاهی سرد انداخت سرد تر از یخ . جوری که خون تو رگام منجمد شد. نگاهش به تموم وجودم رخنه می کرد با اون چشمای مشکیش برق عجیبی تو نگاهش بود اخم مردونش خیلی جذابش می کرد به نظرم خیلی با اراده میومد. خیلی قدرتمند. از نوع حرکاتش از سنگینی نگاهش از نوع شخصیتش می شد فهمید که خیلی اعتماد به نفس داره کاش منم می تونستم به قدرتمندی تو باشم.
پاتریک تکیش رو از درخت گرفت و به طرفم اومد کمی ترسیدم چون خیلی سرد به نظر میومد. دستش رو از کنار سرم رد کرد و به دیوار پشت سرم تکیه زد حالا دیگه چشم تو چشم هم بودیم. می تونستم گرمای نفس هاشو حس کنم می تونستم عطر تلخ و مردونش رو احساس کنم. چشاش سرد بود . با لحنی گرفته گفت: از این به بعد فقط جلوی من تمرین می کنی روشن شد؟
- چرا باید جلوی تو تمرین کنم مگه زندانیتم؟
نگاهش غمگین شد. نگاهش از سردی به یه حس ترهم مانند رسید. ازم رو برگردوند و به طرف درختی در نزدیکی رفت.
- نه... نه ... تو زندانی نیستی...اگه سخت گیر شدم نمی خوام از دستت بدم ... نمی خوام مثل مریم از دستت بدم... نمی خوام مثل خانوادم از دستت بدم ... نمی خوام مثل هزاران هم رزمم از دستت بدم می فهمی؟
چی داشت می گفت؟ مریم کیه؟ همرزماش؟ اونم هزاران همرزم؟ خانوادش؟ چی کشیدی پاتریک؟
آروم به طرفش رفتم و خیلی نرم دستش رو گرفتم تو دستم دستاش به سردی یخ بود.
- پاتریک؟
romangram.com | @romangram_com