#در_تعقیب_شیطان_پارت_132
************
تمام شب رو بیدار بودم. همش حرفای پاتریک توی ذهنم تکرار می شد حسی بهم می گفت که پاتریک مرگ تموم عزیزانش رو به چشم دیده اون خیلی ناراحت بود داغون بود داشت از درون می سوخت. من نمی تونستم کنار بکشم باید مثل پاتریک تا تهش می رفتم آره این بهتر از اینه که مثل احمقا بمونم و مرگ اطرافیانم رو ببینم باید دل به دریا می زدم و وارد این اقیانوس تاریک می شدم اقیانوسی که هیچ انتهایی براش تصور نمی کردم. باید میرفتم حتی اگه طعمه آتش جهنم می شدم باید تو این آزمایش قبول می شدم و باید دنبال راهی می بودم تا بتونم جادو گری رو از روی زمین محو کنم آره این کاریه که باید بعد از نابودی ارباب های تاریکی انجام میدادم. باید کاری می کردم که جادو گرایی مثل من توی آتشی که گرفتار شدن نمونن. باید از این دنیای جهنمی می کشیدمشون بیرون تا بتونن مهر خدا رو احساس کنن بخشیده بشن. آره این هدف من از ورود به این جنگه هدفی که فعلا استراتژی ای براش به ذهنم نمی رسه.
از تخت بلند شدم و کمی به سر و وضعم رسیدم. شنلم رو پوشیدم و کلاهش رو کشیدم سرم به طبقه پایین رفتم و دیدم که پاتریک در حالی که روی مبل نشسته آرنجش رو به زانو هاش تکیه داده و آروم سرش رو ماساژ میده. مثل ایکه اونم نتونسته شب رو بخوابه.
- اهم
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد چشماش به شدت قرمز شده بود مشخص بود که تموم شب رو بیدار بوده.
- سلام پریسا خوب خوابیدی؟
- نه نتونستم بخوابم تموم شب بیدار بودم.
- منم همینطور .
- من تصمیمو گرفتم.
- خب؟
- من تا آخرش هستم هر چی می خواد پیش بیاد
romangram.com | @romangram_com