#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_8
به فاصله شیشه بهار خواب کنارش وایمیسم ، نور بهار خواب تصویر ماتی از صورتم رو ، رو شیشه میندازه چشمای قهوه ای تکرار شده تو چشم خیلیای دیگه ، موهای سیاه تا پشت گوشم در کنار پوست سفیدم همه به برادر مهربونم کشیده نه زیبایی خیره کننده یه زیبایی آروم و بدون جنجال یکی ازجنس مرد یکی از جنس من . هر دومون تیپ های ساده بدون هیچ لوندی برای من . من یه دختر زبون درازم اما نه اینکه بیست وچهار ساعته حرف بزنم ، خیلی ریلکس بدون ادعا صاف و ساده به همه چی نگاه میکنم حتی عشقی که همه این طوری بهش پر و بال میدن و تنها موردی که با داداشی تفاهم ندارم غرور نداشتمه با همه خیلی زود گرم گرفتنمه ، بارها سر این موضوع بحث کردیم و به نتیجه نرسیدیم . هرچی من میگم آدم عاشق میشه باید بدون رودروایسی بگه ، چی بشه که قایم کنی ؟ که مثلا ناز کنی ؟ اینقدر بدم تو رمانها اینقدر دختر بی زبون رو میکشن تا مجبور به اعتراف شه . خب چرا ؟ چه عیبی داره اول کار بگه دوستت دارم ؟ اما داداش معتقده تو این موارد باید مرد جلو بیاد اومدیم آقا نخواست حالاها حالا ها بگه ، من مشکلی نمی بینم که زنم مردونه بیاد جلو اعتراف کنه مردی رو دوست داره . داداش میگه این طرز فکر من مال اینه که بعد از ازدواج دوستم رویا با پسر عموش که برای همیشه رفت آلمان دیگه با هم سنای خودم برو بیا ندارم میگه باید یکی باشه که به تو یاد بده ولی چه نیازیه من تو خانواده هر چند نوع دوست رو دارم و نیاز به دوستی عمیق با کسی ندارم . با داداش بهرام همه جا رو زیر پا میزارم وقتی که استراحت باشه تمام روز رو با همیم میدونم اخر سر زن گرفت منو از شهر بیرون میکنه ، با آرشام کل کل و لجبازی داریم ، شهرام هم که جای خود من همه گونه ای کنار خودم دارم . حرفهای دلم رو بهرام گوش میده با ارشام میشه خوش گذروند شهرام هم که نصیحت میکنه هر چند بی نتیجه هرچی گفت ادامه تحصیل بده این گوشم شد درو اون گوشم شد دروازه دیپلم گرفتم نشستم تو خونه چیکار کنم به درس و مشق علاقه نداشتم همین شد که من دارم روزا رو به بطالت میگذرونم اگه بدونی چه عالمی داره . هر از گاهی هم به داداش بهرام کمک میدم اونم زمانی که منشی گرامی یه جا گیره .
بهرام میچرخه و نگاه منو زوم خودش میبینه کی من این همه فکر کردم و داداش تازه چرخیده ؟ میدونه هر وقت میاد بهار خواب نگرانش میشم . با اون چشمای خوش رنگش برام چشمک میزنه و با لبای سفید شده اش برای ب*و*س می فرسته ، با دستای مردونه اش برام دست تکون میده ادامه داستانش رو خودم میدونه یه دوش اب سرد تو این سرما یه دوش با عطرش یه قرص خواب و چند دقیقه ای چرخ زدن تو تخت خواب . داداش خوبم برات دعا میکنم خوب بخوابی .
امروز از اون روزایی بود که داداش بهرام بعد از چند ماهی به منشیش یه مرخصی تپل داده بود و از من هم قول مساعدت گرفته بود .
- دلارام دیر شد .
- صبر کن تازه هشته رییس باید برای کلاس کاریش هم که شده دیره بره
- ای خدا با این عقاید مسخرت ، ( از همون پایین صدای دادش رسید ) من رفتم مامان ، فعلا
- بد جنس جان خودم رفتی دستت رو میزارم تو پوست گردو صبر کن شالم یه اتو کوچیک میخواد دیگه
- من از دیشب بهت نگفتم امروز باید زودتر بریم ساعت نه جلسه دارم
- خب چیکار کنم نشد دیگه
- دلااارام
romangram.com | @romangram_com