#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_25
تنها کیان بود که بعد از یه احوال پرسی ساده و نه چندان گرم روی مبل تک نفره کنار شومینه سالن نشست و تنها با یه لبخند یه وری سر تو گوشیش داشت . نمیخواست یا واقعا چیزی جذبش نمیکرد . خاطره های مامان و خاله ساجده ، کار و بار بابا ، نقشه های پر سود داداش بهرام هیچ کدوم نتونست کیان خان رو به حرف بگیره . خیلی خنثی و کاملا بلاجبار جمع رو همراهی میکرد . نگاهای لغزون خاله رو می دیدم چرا که همه حواسم به سمت و سوی آقازاده اش بود چقدر دوست داشتم کنکاش توی ذهنی که قابل پیش بینی نیست . سنگینی نگاه من روی کیان و سنگینی نگاه داداش روی من ، چشماش رو کمی تنگ و گشاد میکنه ، از اون حرکت هایی که یعنی حواست به خودت باشه ، یعنی اگه بابا سرگرم حرف زدن با کوروش خانه من حواسم بهت هست. چقدر خوبه که یه خورده درک هم قاطی غیرت برادرانه اش کرده با یه خورده چاشنی محبت واسه یه دونه خواهرش
اون آخر هفته ای که منو مامانی منتظرش بودیم داره به آخر میرسه . آخر هفته ای که مامان براش هیجان داشت و من استرس دیدن ..
کل طول هفته رو مامان درگیر تدارکات پذیرایی بود میخواست سنگ تموم بزاره برای زنی که تقدیر نذاشت زن داداش شه . از شیرینی گرفته تا آجیل شب عیدش که تصمیم گرفت دو سه هفته ای زودتر تهیه کنه . تمام سوراخ و سمبه های خونه رو بیرون ریخت و دوباره جا دادو مارو از خونه تکونی عید راحت کرد . هر کدوم از ما ها رو به یه کاری گرفت تا دورهمی اخر هفته اش به طرز شگفت انگیزی به یاد موندنی بشه . کار پرده ها رو به آرشام غر غرو ، درو دیوارا رو هم سپرد به بابا و داداش و خودش دنبال من راه افتاد برا یه گردگیری حسابی .
اما اینجا داستان منه ،من که دارم با چندین حس جور واجور آشنا میشم ، چه تن قوه ای میخواد تجزیه کردن حسها مگه میشه توی یه جسم چند تا حالتهای ممکن رو جا داد . یه اضطراب ، یه ترس نامحسوس ، تجربه ای نداشته ، نگران نگاه مامان و بابا ، لو رفتن و مچ گیری . وای وای من چیکار کنم چه سیستمی نیاز دارم تا تک به تک اینا رو بسته بندی کنم ؟ یه حس خاص دارم ، منتظرم ، منتظر دیدن سکانس فیلمی که بارها دیدی و ازش سیر نمیشی مث لحظه دل دادن سید به نفس اونجایی که دیگه نمیخواد خواهرش باشه میخواد نفسش باشه ( فیلم دلداده از شهاب حسینی ) . کسی میدونه برا جلب توجه چی لازمه ؟ آخه من تا حالا تو فاز جلب توجه کسی نبودم ، من کسی رو با همین چشمها جوری متفاوت ندیدم . چرا هیچکدوم از این رمانها که خوندم به کارم نمیاد ؟ نه حتی به مغزم نمیرسه ، آخه کدوم دختری مث منه احمق با یه نگاه خودش رو گم کرده ، کی گفته کتاب یار مهربانه ؟
کیانا رو تو طول هفته زیاد دیدم به واسطه همون آشنایی مادرها سند رفت و آمد آزادش با وجود دو تا داداشام امضاء شد . این زیاد همدیگه رو دیدن که گذشت کیانا بیوگرافی کل خاندانش رو جلو چشام کشید . از پدر و مادربزرگش گفت تا رسید به ازدواج مادر و پدرش از خودش گفت که اونم مث من علاقه ای به درس خوندن نداره و همین که دیپلم گرفته سر خودش رو با کلاسهای مختلف گرم کرده . گفت صبحا موسیقی بعد از ظهر شنا اگه درست گفته باشم بعضی از روزها رو هم کلاس زبان و کامپیوتر . گفت و گفت تا رسید به ....
گوشام تیز و چشمام باریک ، مخم تو بیشترین فعالیت خودش داره دست و پا میزنه .
- داداش کیان هم فوق حسابداری داره ولی ترجیح داد با بابایی وارد بازار چوب بشه هر چند دستی تو حساب و کتاب بابا داره ، منو مامان میگیم داداش تو کارش خیلی موفقه شاید اگه دنبال رشته اش می رفت اینقدر پیشرفت نداشت . رو مبل بشینه میگه چوبش از چیه
- کیانی یه چی بگم ناراحت نمیشی ؟
- نه . مثلا چی ؟
romangram.com | @romangram_com