#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_14

- خب داداشی چه جوریاست با این تازه واردا اینقدر گرم و صمیمی ؟

همراه با خنده سر خوشش چشم انداخت تو نگام ، متعجب با ابروی بالا چشمک زن گرفت چی میگم

- داشتم پیش خودم محاسبه میکردم چقدر طول میکشه این یه دونه دختر با سوالاش منو ترور کنه

- خو کنجکاو شدم

- بله خبر دارم این صفت بارز شماست

- نیازی نیست که بگم با فضولی خیلی فرق داره ؟ متوجهه که هستی ؟

همراه با قهقه دست پشت سرم گذاشت تا دنده عقب بگیره که صدای بوق ماشین نگاهش رو داد کنار دستم رد نگاهش رو که زدم رسیدم به خنده قشنگ کیانا که پالتوی خز مشکیش رو بالا اورده نشون میداد .

- چی شد خداحافظی بود یا می خواست بگه منم پالتو دارم ؟

- ای داداش کجایی کاری نشون داد پالتو داره نه که من نگران سلامتیش بودم خواست بگه لباس گرم دارم خب ول کن جریان چیه ؟

- جریان نداره همش یه طبقه با ما فاصله دارن ساعت کاریمون تقریبا تو یه زمانه از دومین روز اومدنشون با بابا و آرشام باهاشون آشنا شدیم ولی دخترش رو امروز اولین بار بود دیدم شما هم چینی سفت و سخت چسبیدی به خونه از هیچی خبر نداری .

romangram.com | @romangram_com