#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_2

سرخوردگی

کدام یک؟

دوست واقعی کیست؟

در آخرین مقصد چه به انتظار نشسته؟

خواهری پر از کینه و نفرت که خواهر خود در بند می کند.

اما پس از این

می درخشد نوری

در پس زمینه ی سیاه آسمان شب .

نوری به رنگ مرگ، به رنگ مرگ!

.................................................................................................

فصل یک: آغاز ماجرا

لحظات سخت و نفس گیر می گذشتند. هر چند لحظه یک بار صدای جیغ هایی خفه درون راهروی طویل می پیچید و مردی که با نگرانی به در خیره شده بود و در طول راهرو قدم های سریع بر می داشت. سرانجام انتظار مرد پایان پذیرفت و صدای گریه ی نوزادی در راهرو طنین انداخت. زنی میانسال تنها از در راهرو بیرون آمد و با لبخند و با نوزادی که در پارچه ای سفید پیچیده شده بود به سمت مرد رفت، مرد از او پرسید: پرین... حالش خوبه؟

زن با لحنی ملایم گفت: بله حالشون خوبه.

و نوزاد را به آغوش مرد سپرد. زن گفت: سرورم دختره، اسمشان را چه می گذارید؟

مرد با لبخند و در حالی که به نوزاد می نگریست گفت: نوجوان بودم و کنجکاو! از بین کتاب های مخصوص شاه یکی از کتاب ها را بیشتر از بقیه دوست داشتم، همیشه وقتی که پادشاه در کتابخانه ی مخصوصشان نبودند به آنجا می رفتم و مشغول مطالعه ی آن کتاب می شدم. یکی از افسانه ها من را بیشتر مشغول خود کرد. درباره ی شاهزاده ای جوان، به نام تانیا، یکی از نام آوران سرزمین که مشخص نیست پدر و مادرش چه کسانی بودند. بعد از خدمات بزرگی که به سرزمین کرد طی یکسری اتفاقات عجیب از دنیا رفت. اما میزان مقاوت و صبرش مرا مجذوب خود کرد. به احترام اسطوره ی بزرگ سرزمین چهار عنصر، فرزندم را تانیا می خوانم.


romangram.com | @romangram_com