#در_انتظار_چیست_پارت_98


مقنعه‌اش را درست کرد و گفت:

- نه دیگه عزیزم، باید برم. وقتی نرگس خبر داد که حالت بد شده و این کار رو کردی... نمی‌دونی چه حالی داشتم. الآنم باید برم ببینم می‌تونم کار جور کنم یا نه.

- مگه بابات می‌ذاره کار کنی؟

- نه؛ ولی باید کار پیدا کنم نگار، می‌دونی که پدر من از اون آدمای متعصبه.

نگاه نگار به سوی در نیمه‌باز کشیده شد که نریمان با چشم‌های خیره به آنان پشتش ایستاده بود. با نگاه نگار به داخل اتاق آمد و با تک‌سرفه‌ای گفت:

- ببخشید مزاحم شدم. می‌خواستم ببینم اگه دوستت جایی میره برسونمش.

ابرو‌هایش در هم رفت و با لحن محکمی پاسخ داد:

- نه، خودش می‌تونه بره. در ضمن از این به بعد وقتی وارد اتاق میشی در بزن.

صورت نریمان برافروخته شد و با قدم‌های بلند خودش را به نگار رساند:

- چی گفتی؟

رویش را برگرداند و با لحن معترضانه‌ای گفت:

- همین که شنیدی.

romangram.com | @romangram_com