#دنسر_پارت_21

-محدثه هستم.متقابلاً لبخند زدم و باهاش دست دادم:

-حوا هستم. خوشبختم.

مامانی: حوا یکی از آشناهاست... مثل خودت. میخوام کمکش کنی.

محدثه: من هیچوقت لطفی که در حقم کردید رو فراموش نمیکنم خانم نامدار. هر کاری در توانم باشه براتون انجام میدم...

لبخندی روی لبای مامانی نقش بست و گفت:

-تغییرش بده...

محدثه هم لبخندی از جنس لبخند مادربزرگ زد و گفت:

-چند درصد؟!

وای!! اینا چقد ترسناکن!!

مامانی: 20 تا...

-ای به چشم... چقد وقت دارم؟

-تا شب.

دختر بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه رو کرد بهم و گفت:

-دنبالم بیا...

romangram.com | @romangram_com