#دنسر_پارت_191

روشو برگردوند و خواست بره که دوباره با گریه گفتم:

-دوست دارم...

ایستاد ولی برنگشت. صدا از هیچکس در نمیومد. فقط صای چیک چیک دوربینا بود. بردیا همچنان ایستاده بود. میکروفونو آوردم پایین و هق هق گریه کردم. تموم شد...

یهو بردیا رو از پشت اشکام دیدم که برگشت و با قدمای بلند اومد سمتم. گفتم الانه که یکی دیگه بزنه توش گوشم ولی محکم کشیدم توی بغلش...

صدای جیغ و سوت مردم بالا رفت. باورم نمیشد. خشکم زدم بود توی بغلش. انقد محکم بغلم کرده بود که به زور نفس میکشیدم. ولی حاضر نبودم ازش جدا شم. سرمو گذشتم روی سینه ش و چشمامو بستم. بالاخره منو از خودش جدا کرد و پیشونیمو بوسید. چشمکی بهم زد و میکروفونو از دستم گرفت و رو به جمعیت گفت:

-بهـــــش بگیــــد خیــــــــــلی دوســــش دارممم

همه یکصدا گفتن:

-"خیــــــــــــلی دوســــــــــــت دارههه"!

بعد از مدت ها از ته دل خندیدم. نوبت خواننده های دیگه بود که بیانو بقیه ی آهنگاشونو بخونن. دستمو گرفت و از دستی برای جمعیت تکون داد و رفتیم پشت صحنه. خواننده ی خوبی که پشت صحنه منتظر ایستاده بود تا بره لبخندی بهم زد و گفت:

-کارت عالی بود.

-مرسی... واقعا ممنونم که وقتتونو بهم دادید.

لبخند مهربونی بهم زد و رفت روی استیج. برگشتم سمت بردیا که با بوسه ش غافلگیر شدم. دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و با اشتیاق میبوسیدم. دستامو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم.

با صدای یه آقایی از هم جدا شدیم. یه پسر جوون که با دم و دستگاهایی که همراش بود میشد فهمید خبرنگاره با لبخند شیطونی نگامون میکرد. خنده ی مادوتا رو که دید گفت:

-فعلا بیاید راجع به این داستانی که درست کردید یه توضیح بدید. حالا وقت واسه این کارا زیاده!

romangram.com | @romangram_com