#دنسر_پارت_176


صبح تا چشمامو باز کردم همه چیز یادم اومد. بلند شدم و دوباره کل خونه رو گشتم. شاید برگشته باشه. ولی نبود...

سرم و دلم به شدت درد میکرد. چندتا قرص مسکن خوردم و رفتم توی حمام. با یه دوش آب گرم کمی حالم بهتر شد. لباسامو پوشیدم و لم دادم روی تخت. گوشیم زنگ خورد. پردیم روش. با دیدن اسم مسعود پنچر شدم.

مسعود: کجایی تو دختر؟؟ باید بیای واسه تمرین آهنگت. اگه بشه همین امروز ضبطش کنیم عااالی میشه.

یه آهنگ تکی داشتم که میخواستم واسه بردیا بخونم و سورپرایزش کنم. اول خواستم نرم ولی دیدم اگه بمونم خونه با این جنبه ی پایینم یه کاری دست خودم میدم. برای همینم قبول کردم و یه لیوا آب جوش خوردم تا صدام باز بشه و سوئیچ ماشینمو برداشتم و رفتم سمت استدیو. شاید کامی از بردیا خبر داشته باشه. توی ماشین چندتا تمرینای دیافراگ انجام دادم که صدام باز بشه و خش نداشته باشه. کامی دعوام میکرد.

وقتی رسیدم بدو بدو رفتم تو و قبل از هر چیزی به کامی گفتم:

-کامی؟؟ از بردیا خبر نداری؟

-نه. مگه خونه نیست؟؟

-واقعا نمیدونی کجاست؟

-نه... چیزی شده؟

با نا امیدی سری تکون دادم و بعد از جواب دادن به احوالپرسی های مسعود رفتم توی اون اتاق شیشه ای و پشت میکروفون ایستادم و هدست رو گذاشتم روی گوشم. بردیا رو میدیدم که کنارم ایستاده و با لبخند نگام میکنه. دوباره بغض کردم. با دست به کامی علامت دادم که آماده ام و لحظه ای بعد آهنگ توی گوشام پیچید و منم شروع کردم:

-دنیا مال ما نیست

وقتی دستامون جداست

عشقی تو چشات نیست


romangram.com | @romangram_com