#دنسر_پارت_148
من: اااا بردیا خب من دوچرخه سواری میخوام.
-منم گفتم دوچرخه سواری خوب نیست الان!
من: خوبــــــم به خـــــــدا!
-میبـــرمت یه جایِ بهــتر خـــــره!
من: کجـــــا؟!
-نه دیگه! وقتی رسیدیم میفهمی.
رفتیم سوار ماشین شدیم و بردم سمت یه جایی که شبیه روستاهای باصفای ایران بود! خدا رو شکر بابا اون موقع با انی چیزا موشکل نداشت و میبردتمون. دیده بودیم روستا چه شکلیه!
کوله پشتیشو برداشت و پیاده شد. دستمو گرفت و دوتایی رفتیم. یکم جلوتر یه جای باحالی بود. یه نی زار خوشگل و بزرگ بود. میخواستم بدوم که انگار بردیا ذهنمو خوند و دستمو محکم گرفت و گفت:
-بـــده برات بفهم!
من: بردیا خوب به خدا!
-الان داغی نمیفهمی! شب آه و نالت میره هوا!
دوتایی آروم شروع کردیم ب قدم زدن. کل نی زارو که رفتیم رسید به دریا. آبیِ آبی. ساحل تمیز و خوشگل. با خوشحالی گفتم:
-وااای چقد اینجا قشنگه!!
romangram.com | @romangram_com