#دالیت_پارت_44

-همينطوري!«چون عليرضا خوشش مياد»
فرخ خانوم-بريم تا صداي حسن آقا درنيومده«شوهرشو ميگفت»با اجازه؛ايشلاله حاجت روا بشين نذرتون هم قبول حق باشه...
فرخ خانوم اينا که رفتن مامانم گفت:
مامان-دختره چه شانسي داره،عليرضا به اون خوشکلي و باکمالاتي گير اين سياه سوخته افتاده
هرمان-چه ربطي داره!ميخواي من صدتا دختر خوشکل نشونت بدم که عين يه سيب خوش آب و رنگن ولي از درون کرم خورده و خرابن!؟(آقا هرمان هم دستش تو کاره ها!امان از تجربه!!)
نينا-از قديم گفتن خوشگلي به يه تب بنده
اکرم-دختره خيلي مهربونه من که خيلي ازش خوشم اومد(باز اين حرف زد!خداااا)
امرمو وارفته نگاه کردم،هميشه آيينه ي دق منه اين زن..اااه
مريم-انشاءلاله خوشبخت بشن ظاهر که مهم نيست
نينا-چيکاره ست؟
هرمان-حسابداره
اکرم شاکي برگشت سمت هرمان و با صدايي که کنترلش داشت از دست ميرفت گفت:
اکرم-تو از کجا ميدوني؟!
هرمان يکه خورده درحاليکه سيب تو دهنش رو در مي آورد گفت:
-علي گفته ديگه!پس فکر کردي کمر همت بستم و رفتم زاغ سياشو چوب زدم؟!
مريم و نينا خنديدند و هرمان که از کنارم رد ميشد تا بره بشينه پاي تلويزيون گفت:
هرمان-هنوز بغلته؟!
-کي؟!؟!
هرمان-زانوهاي غمت؟
اکرم-بايد بري پيش روانشناس!
هرمان-آا روانشناس!من خودم يه پا روانشناسم،نگار هيچيش نيس فقط دو چهارش ميزنه اونم بخاطر ته تغاري بودنشه...
صداي زنگ اومد و نينا سريع روسريو سرش و کرد و گفت:
نينا-سيروسه مامان من رفتم

romangram.com | @romangram_com