#دالیت_پارت_30
اکرم بالأخره از روي مبل کنده شد و با قر و قميش رفت تو آشپزخونه
هرمان-ماشينو که به جايي نکوبوندي؟!اگه ماليدي يا طوري شده بگوها
-نه
بهزاد-فداي سرت ماشين واسه تصادفه ديگه(يعني اين تفکرش منو کشته ها!)
هرمان-ولي همينطوري به در و ديوار بزني کم کم ديگه صدتومن هم نميخرنش
بهزاد-حالا مگه ميخواد بفروشه؟!
هرمان-نه گفتم اگر بخواييم بفروشيم،شايد بفروشيم براش 206 بخريم
-من هنوز قسطاي اينو ندادم 206 پيش کش
مامان-نگــــار بيا نينا
اکرم-خوبه از صبح ده بار زنگ زده اينقدر درد و دل داشتي مامان؟!
مامان-مادرم ديگه صدبار هم زنگ بزنند کمه
اکرم-پس همينطوري پولِ قبضتون پنجاه شصت مياد
عاصي شده به بهزاد نگاه کردم ديدم بدتر از من عاصي شده به اکرم نگاه ميکنه«به همه چيز کار داشت کدخداي خونه بود عفريته»
گوشي رو برداشتم و نينا گفت:
-سلام مشهدي نگار،خوبي فدات شم؟
-سلام ممنون
نين-زيارت قبول،راحت اومدي؟
-آره شکر خدا
نينا-سيروس هم بهت "زيارت قبول" ميگه
-ممنون خدا قسمتِ شما کنه
نينا-خسته اي؟
-آره خيلي
نينا-معلومه از صدات برو خواهر برو بخواب مزاحمت نشم سلام برسون به همه
romangram.com | @romangram_com