#چشمان_سرد_پارت_78

-درضمن فکرکنم متوجه هستیدکه آرادبرادرشماست

-منظور؟

باحالت تفهیم نگاش کردم که دوباره بهم حمله کردودستش رومشت کردتاتوی صورتم بکوبه اماآخرین لحظه متوقف شد

-سرهنگ متوجه هستی چی میگی؟

-کاملا

صداش روبالابردوگفت

-من هم دست داداش نامردم نیستم

بااین حرفش لبخندی زدم تاازعصبانیتش کم بشه خودم هم میدونستم که اون مقصرنیست مسئول همه این ماجرافقط...

-به هرحال جناب سرهنگ شمانمیتونین واردگروهشون بشین چون کاملالومیرین.

نفسش روپرصدابیرون دادوگفت

-پس بایدچکارکنیم؟

-تغییراستراتژی

-چطوری؟





-به زودی میفهمین

برگشت نگام کردکه بهش اشاره کردم که بایدصبرکنه!

کمی مشکوک نگام کردومنتظرموندگرچه نمیتونست صبرکنه امامیدونست منم هرکاری بخوام میکنم

ازموقعی که اون خبررودرموردآرادشنیده یه کم عصبی شده بهتره هرچه سریع ترهمه چی روبهش بگم

یه صندلی برداشت واومد کنارمن نشست من هم منتظرموندم تاهمه برن وموقعیت خوب روبدست بیارم

اریا-خوب سرهنگ!

-بله؟کاری داشتین؟

-قرارشدصبرکنم تابگین نقشتون چیه؟

دلم خواست کمی اذیتش کنم الان که وضعیتش این بودخوب حرص میخورد

وقتی به این فکرمیکردم که باکارمن داره اینجوری حرص میخوره کلی سرخوش میشدم!کلادلم میخواست حرص این سرهنگ رودربیارم

-مگه من نقشه داشتم؟

-سرهنگ باورکنین الان اصلاحوصله شوخی ندارم

باحالتی جدی گفتم

-خوب به من چه؟مگه من باشماشوخی دارم

ازشدت حرص موهاش روتوچنگش گرفت وکشید!نه دیگه دلم براش سوخت!بیشترازاین نمیشدحرصش بدم!منم اهلش نبودم!کلاتواین کاراواردنبودم

romangram.com | @romangram_com