#چشمان_سرد_پارت_67


بعدسرم روبه گوشش نزدیک کردم وگفتم

-هراتفاقی افتادفقط نذارمنوببرن تواون اتاقا!

باتعجب به طرفی که اشاره کرده بودم نگاه کردوبافهمیدن اینکه اون اتاقاکجاست

بی اختیاردستش روروی کمرم فشارداد

خیلی دردم اومد!دیوونه!

اماچیزی نگفتم تایه وقت جنی نشه

دوباره برگشت بهم نگاه کردالبته این دفعه بااخم!

خوبه اینجوری بیشتربه نقشه ام کمک میشه!

داشت بهم نگاه میکردکه همونطورکه توی دستاش بودم چرخیدم ویه شات برای خودم نوشیدنی ریختم!

وتااون بخوادبه خودش بیاداون شات روسرکشییدم

باسرعت لیوان روازم گرفت وبااخم گفت

-چکارمیکنی؟میخوای م*س*ت بشی

امامن نمیخواستم م*س*ت بشم میخواستم نقشه ام روعملی کنم

بهش لبخندی زدم وگفتم

-آره میخوام م*س*ت کنم!به توچه؟

اخمش غلیظ ترشدوباچشای سرخش بهم نگاه کرد

مطمئن بودم که به شدت دلش میخوادگردنم روبشکنه!اومدم ازش جدابشم که سفت ترمنوچسبید

بعدهم همون طورکه مچ دستام روگرفته بودمنوبه سمت جایی که نشسته بودیم کشوند

وای خداچقدرگرممه!انگارهمون یه شات کارخودش روکرده بود

به شدت احساس گرمامیکردم ودلم میخواست چشام روببندم .یه کم شل شده بودم اماکاملاهوشیاربودم

چشام روچرخوندم که دیدم آرادداره باتعجب به من که اونقدرشل میرفتم واخم جناب نگاه میکنه

یه نگاه به من کردوروبه داداشش گفت

-این چشه؟

جناب پارازیت هم نگاهی بهم کردکه بادیدن حالم اخمش بیشترشد

-م*س*ت شده

باصدای بلندی گفت

-چی؟چرا؟






romangram.com | @romangram_com