#چشمان_سرد_پارت_4

-ازهفته آینده!فکرکنم بهتره به خانواده اطلاع بدی چون ازاین که ماموریت چقدرطول میکشه هیچ کس اطلاع نداره!

-چشم حتما!اطلاعاتی ازافرادی که درگروه حضوردارن دردست دارید؟

-فقط میدونم که توگروه غیرتویه خانم دیگه هم حضوردارن!ومابقی آقاهستن

-اوهوم-پس قربان بااجازتون اگه بامن کاری نداریددیگه برم؟!

احترام گداشتم وخواستم ازاتاق بیرون برم که گفت

-صبرکن سرگرد!ازاونجایی که توازهفته دیگه شنبه بایدبه این ماموریت بری یه مرخصی چندروزه را نوشتم!ازالان مرخصی!

تاخواستم اعتراض کنم گفت

-حق اعتراض هم نداری این مرخصی اجباریه!حالامیتونی بری

ازاین که ناخواسته برام مرخصی نوشته بودحرصم گرفت اماقبل ازاینکه ازاتاق بیام بیرون خودم روآروم کردم!

وای خدای من کیه که حالابخوادمامان روراضی کنه؟خوبه حداقل اوناتهران زندگی نمیکنن وگرنه منومجبورمیکردازکارم دست بکشم!حالاهم بایداینقدراشکاش روببینم تاراضی شه من برم ماموریت!

رفتم سمت اتاقم که بابهنازبرخوردکردم!

-چته بازاخلاقت چیزمرغی شده؟

-ول کن بهنازحوصله ندارم

-اوه اوه آخه موندم توکی حوصله داشتی که حالاداشته باشی؟!حالاچی شده؟

-هیچی سرهنگ برام مرخصی نوشته

-خاک توسرت توواسه اینکه برات مرخصی نوشته ناراحتی؟

سرم روبه نشونه مثبت تکون دادم که دیدم داره نیشش بازمیشه

-چه مرگته بازکه این وامونده تو شل شد؟

-من که میدونم چراازمرخصی ناراحتی!حرف حرفه دله!

اخمام جمع شدوبهش گفتم

-بهنازتوبازشروع کردی؟

میدونستم میخوادبحث روبه کجابکشونه ؟همیشه عادتش بو





-چیوشروع کردم آخه عزیزم چرابهش نمیگی گلوت پیشش گیره!من که میدونم الان داری له له میزنی که بازبیادبرات چشاش رومثل چشم گاوکنه

خنده ام گرفته بوداین بازگیرداده بودبه حشمتی میدونه من ازش خوشم نمیادمنوهی به وسیله اون میچزونه!حالاخوبه بهش نگفتم که ازم براداداشش خواستگاری کرده وگرنه ازفردابودکه توستاد زن داداش حشمتی صدام میکرد

-ببین چه خوشش هم اومده نیشش تابناگوش بازشده!ببندتانیومدم گلش بگیرم ضعیفه!شرمم هم خوب چیزیه!

-ببندبهنازفقط ببند!

تااومدادامه بده گفتم



romangram.com | @romangram_com