#چشمان_سرد_پارت_32
-خواهش میکنم توهم برامون مثل طرلان عزیزی
-ممنون لطف دارین!
طرلان-پدرجون اگه اجازه بدین طنین روبابقیه آشناکنم
-خواهش میکنم دخترم.ماهم دیگه کم کم بایدبریم میدونی که حسام جشنش روواسه جووناگرفته مامزاحمیم
-واپدرجون شماکه دیگه بایدباشین.کی گفته شمامزاحمید؟
-شوخی کردم .ولی خوب میون اینهمه جوون ماخسته میشیم شماهم بهتره برید
-باشه پدرجون هرطورراحتین! پس مارفتیم
بااجازه ای گفتم پشت طرلان رفتم
طرلان اول دوستای حسام رومعرفی کرد من هم براشون سرتکون میدادم واظهارخوشبختی میکردم
طرلان-النازوپرینازدخترخاله فاطمه.النازدختربزرگشون وپرینازدخترکوچیکشون
النازبیست وهفت سالشه وپرینازبیت ودوسالشه.
بهشون نگاه کردم پرینازباهام دست دادبه نظردخترخوبی میومداماالنازفقط سرتکون دادکه من هم فقط براش سرتکون دادم دختره ازدماغ فیل افتاده اصلاازش خوشم نیومد
طرلان زیرلبی گفت
-اه ازاین النازمتنفرم دختره ی فیس فیسو
بعدازگفتن این حرف دماغش روجمع کردکه باعث خنده من شد
طرلان-شنیدی چی گفتم؟
-مثل اینکه یادت رفته من گوشای تیزی دارم
-آره راست میگی اماواقعامیگم دخترنچسبیه
-قبول دارم
بهش لبخندی زدم که اونم بالبخندگفت بریم بقیه روبهت معرفی کنم
طرلان-خوب ایشون هم آقای سام تهرانی پسرعموی حسام ایشون هم مثل حسام تک پسرن
بهش لبخندزدم واظهارخوشبختی کردم که دستش رودرازکردکه باهام دست بده گرچه خوشم نمیومدامامجبوری باهاش دست دادم
سام-خوشبختم خانوم زیبا
اه اصلاخوشم نیومد!پسره همچین زل زده که احساس میکنم اصلالباس تنم نیست
لبخندمصنوعیی زدم روکردم به طرلان که روکردبه سام وبه من اشاره کردوگفت
-خواهرم طنین جان.
بعدهم حرکت کرد
طرلان-اه ازاین پسره هم بدم میادسی سالشه ویه چندسالی خارج زندگی کرده همچین نگاهت کردکه فکرکردم ل*خ*تی.پسره هیز
خنده ام گرفته بودطرلان عادت داشت بعدازاینکه کسی رومعرفی میکنه درمورداونایی که بدش میومدزیرلبی غربزنه
طرلان-هستی وهادی بچه های عمه زیبا
romangram.com | @romangram_com