#چشمان_سرد_پارت_189


میخواستم ازدربیام بیرون که گفت

-هیچ وقت کیکی به این خوشمزه ای نخورده بودم آریا!عالی بود

برگشتم بهش نگاه کردم ولبخندی زدم ودوباره چرخیدم طرف درواومدم بیرون اماصدای ضعیفش روشنیدم که گفت

-مخصوصااون تیکه ای که بعدازخوردن توخوردم

دیگه ازابراهم گذشته بودم نیشم باهیچی بسته نمیشد

من عاشق طنینم اینومطمئنم!من عاشقشم!

.....

طنین





حالم خیلی بهترشده بودنزدیک بیست روزبودکه اینجابودم.همه خیلی هم میرسیدن.بیشترازهمه چی ازحضورآریاخوشحال بودم هرروزعصرساعت چهاراینجابود.دیگه به بودنش عادت کرده بودم طوری که اگه یه کم دیرمیکردنگران میشدم

خانواده خودم هم که حسابی کمکم کرده بودن وخیلی ازبودنشون خوشحال بودم فقط مامان هرموقع که میومدباگریه سرش رومینداخت پایین ومگفت

-دخترم شرمنده اتم!

من هم باتعجب بهش نگاه میکردم.آخرش هم دلم طاقت نیاوردوبه طرلان گفتم

-مامان چرااینجوری میکنه؟

طرلان هم نگاهی به مامان انداخت وروبه من گفت

-آقاتون گفتن که مهدی هم توی قاچاقچیابوده

فوراسرم روانداختم پایین امابادقت به حرفای طرلان یه دفعه برگشتم به طرلان نگاه کردم وبااخم گفتم

-آقامون؟

طرلان هم نیشش روبازکردوتندتندسرش روتکون داد

-منظورت چیه؟

-آقاتون دیگه!

-چی میگی؟طرلان!آقامون کیه؟

نیش طرلان بیشترازاین بازنمیشد

-جناب سرهنگ آریاامینی!

چشام دیگه بیشترازاین بازنمیشد.بادیدن نیش بازوچشای خوشحال طرلان فوراسرخ شدم وسرم روچرخوندم که صدای خنده ی طرلان بلندشد

-چه خجالتم میکشه!

-زهرمار!

اون هم خنده ای کردورفت بیرون وبعدهم بایه لیوان آب میوه اومدداخل


romangram.com | @romangram_com