#چشمان_سرد_پارت_17
باورم نمیشه پس طنین جزوزارت اطلاعات بوده!چرااون موقع توجه نکردم!
انگارطنین حق داشت ماواقعانسبت بهش بیتوجه بودیم!انگارمامان هم داشت به همین فکرمیکردچون گفت
-مثل اینکه طنین حق داشت ماحتی ازش اطلاع نداریم که مدرکش چیه؟طوری که بایدتوتلویزیون بشنویم که دخترمون مدرک دکترا داره!
همین طورتوفکربودم که گوشیم زنگ خورد!طنین بود
-الوسلام طرلان کجایی؟
-سلام طنین!
انگارمتوجه صدای متعجبم شدچون گفت
-الان دارین شبکه ارتش رومیبینین؟
-آره!
-طرلان جان من به کسی چیزی نگینا!معذرت میخوام که اینومیگم به حسام هم نگوباشه خواهری!
همچین قشنگ گفت خواهری که دلم نیومدباهاش بحث کنم که مگه حسام غریبه است!حتمانبایدکسی چیزی بدونه که این شبکه رمزداشت دیگه!
-باشه آبجی جونم مطمئن باش!درضمن تبریک میگم جناب سرهنگ!باباسرهنگیت توحلقم!
-گمشواحمق!خوب دیگه کاری نداری هنوزبرنامه تمون نشده منم بایداونجاحضورداشته باشم فقط خواستم زودزنگ بزنم که شمایه وقت چیزی نگین به کسی!
-باشه عزیزم!
-به مامان ایناسلام برسون فعلاخداحافظ!
-باشه قربونت خداحافظ!
تاقطع کردم فوری مامان گفت
-طنین بود؟
-آره
-چی میگفت؟
-گفت که ازاین موضوع به کسی چیزی نگیم فقط بین خودمون سه تابمونه!خطرناکه اگه اسمش لوبره!
بعدباخنده روبه مامان گفتم
-مامان جون دارم به شمامیگما نه که به خاطرشوهرپیداکردن براش جونش روبه خطربندازیا!
-خوبه خوبه!من کی ازاین کاراکردم؟مثلامیخوای بگی من دهنم چفت وبست نداره؟من جونم هم واسه بچه هام میدم نمیام که جونشون روبه خطربندازم!
-حالاازمن گفتن بود!
تامامان خواست چیزی بگه باباگفت
- ازماچیزی نپرسید؟
نگاهی بهش کردم وگفتم
-فقط گفت سلام مامان باباروبرسون!
romangram.com | @romangram_com