#چشمان_سرد_پارت_166
بابای طنین اومدجلوودست گذاشت روشونه ام وگفت
-تقصیرتونیست پسرم!تقصیراون عوضیاست.طنینم رو...
امادیگه نتونست ادامه بده وروع به گریه کردازروزاولی که دیده بودمش شکسته ترشده بودمیدونستم بااین خبرم خیلی خوشحال میشه کمکش کردم که بشینه بعدهم روکردم به همشون وگفتم
-اماالان من یه خبربراتون دارم
مامان طنین فوراازجا بلندشدوگفت
-چی؟چی شده پسرم؟
لبخندی بهش زدم وسرم روبین همشون چرخوندم ویه نگاه به آرادانداختم که بالبخندتاییدکرد
-ماطنین روپیداکردیم
طرلان-چی؟
-آره جاش روپیداکردیم وامشب موقع سحربه اونجاحمله میکنیم ونجاتش میدیم
بااین حرف من بابای طنین روی زمین نشست وسجده شکربه جا آوردهمه خوشحال بودن
بیچاره مادرطنین که هنوزداشت گریه میکرد.البته مطمئن بودم این دیگه ازخوشحالیه
حسام-عالی بودآریا!خبرت عالی بودهمه ماخوشحال شدیم
-ماهم خوشحال شدیم
آراد-خوب آریابریم دیگه؟
سری تکون دادم روبه بقیه گفتم
-خوب مادیگه میریم برامون دعاکنین
مامان- برین به سلامت پسرم!مواظب خودتون باشین
دوباره سری تکون دادم وباارادازاونجا خارج شدیم
که آرادگفت
-حداقل یه لیوان آب هم دستمون ندادن!حالامن هیچی تواونجااینقدرفک زدی فکت داغون شد،گلوت هم که خشک شده نبایدیه چیزی بدن بخوری
خنده ای کردم وگفتم
-آراد!
-باشه بابا!
بعدهم یه دفعه روکردبه منوگفت
-توهم خوب میتونی فک بزنیا!همچین رفته بودی رومنبرکه پایین آوردنت کارحضرت فیل بود
مشتی بهش زدم واینبارخودم پشت فرمون نشستم وبه سرعت رفتیم به محل عملیات
تمام کسایی که توی ماموریت همراهمون بودن توی عملیات امروهم حضورداشتن.مثل اینکه همه منتظربودن خبری ازطنین بشه تاخودشون روبرسونن
romangram.com | @romangram_com