#چشمان_سرد_پارت_160
باهم گریه میکردی ومامان مدام طنین روصدامیزدکه یه دفعه صدای درسالن اومدوباباوحسام باهم واردشدن
مامان تابابارودیدبلندشدورفت طرفش وباگریه گفت
-محمود.دخترم!طنینم
بعدهم خودش روانداخت توی ب*غ*ل بابا
باباکه هنوزنفهمیده بودچی شده گفت
-چی میگی؟چه خبرشده؟
باباکه دیدمامان دیگه چیزی نمیگه وفقط گریه میکنه روکردبه من وگفت
-طرلان چی شده؟بابا.سکته کردم یکی یه چیزی بگه
باگریه وایسادم وگفتم
-باباطنین؟
-طنین چی؟
-طنین.اون...
حسام که ازتکه تکه حرف زدن من عصبی شده بوددادزد
-طرلان مثل آدم حرف بزن!سکتمون دادی
منم مثل خودش دادزدم
-باباطنین مفقودشده.هیچ اثری ازش نیست امروزتوی اخبارگفتن
بااین حرف من بابادستش روگذاشت روی قلبش وافتادزمین که صدای یاخدای حسام بلندشدوبه سرعت دویدیم سمتش
حسام روبه من گفت
-بروقرصاش روبیار.بدوطرلان
فورارفتم سراغ داروهای باباواوناروآوردم!کمی که حال باباخوب شددیدم همون جورکه سرش پایینه داره شونه هاش میلرزه
همهمون بادیدن گریه ی باباشروع به گریه کردیم .خدای من!باورمون نمیشدکه طنین مفقودشده باشه
باباناله میکردومیگفت
-خدای من حتی نتونستم خوب ببینمش!دخترم.دخترعزیزم
گریه ی بابادل هممون روخون کرده بود
بابا-دلم میسوزه که وقتی هم اومداینجااینقدراذیتش کردیم که یه روزروهم به زورموند.خدایاخودت طنینم روبهم برگردون
بااین حرف باباصدای گریه مامان تبدیل به شیون شد
توی یه ساعت همه اقوام خبرمفقودشدن طنین روشنیدن واومدن خونه ما!نامه هم درباره مفقودشدن طنین بود ومیخواستن ماروخبرکنن
بالاخره باتصمیم همه قرارشدکه ماهم بریم تهران.حسام هم بامابرمیگشت تهران.ماهم قراربودکه بریم خونه حسام اینا
به شدت نگران طنین بودیم پس باهواپیمااومدیم تهران.باماشین اومدن سخت بودوطول میکشیدوماهم توانایی صبررونداشتیم
ازهواپیماکه پیاده شدیم داخل فرودگاه بهنازرومنتظرخودمون دیدم.تامنودیدبه سمتم دویدکه من هم به سمت اون دویدم وب*غ*لش کردم ازقبل بهش خبرداده بودن.فوراشروع به گریه کردوگفت
romangram.com | @romangram_com